مجله نوجوان 28 صفحه 34

آسمانی ها مهدی آذریزدی بچه را ناراحت نکنید بسیار می شد که مردم ، کودکان نوزاد خود را می آوردند تا پیغمبر کودکان را می گرفت و برای خوشحالی خانواده اش بچه را روی دامن خود می نشاند. و گاه می شد که بچه لباس پیغمبر را تر می کرد و کسانی که می دیدند متاسف می شدند و از شرمندگی فریاد می زدند و می دویدند که بچه را بگیرند. پیغمبر می گفت : "بچه را نارحت نکنید!" و بچه را نگاه می داشت و بعد از دعا و نامگذاری ، به کسانش می داد و خانواده کودک را مسرور و خوشحال روانه می کرد. آن وقت بعد از رفتن ایشان برمی خاست و بدن خود را می شست. دو نفر ، همراه یک روز حذیفه بن یمان و یپغمبر به محلی رفتند که جای شست و شو و آب تنی بود تا خود را در آن بشویند. یک طرف آن محل باز و جلوی چشم رهگذران بود. حذیفه پارچه ای به دست گرفت و جلوی پیغمبر پرده داری کرد تا کسی ایشان را برهنه نبیند. بعد که نوبت حذیفه شد پیغمبر پارچه را گرفت تا پرده داری کند. حذیفه گفت : "پدرم و مادرم فدای تو باد! این کار را نکن! من نمی توانم راحت باشم!" پیغمبر با اصرار پرده را گرفت تا حذیفه نیز خود را بشوید. و گفت : "وقتی دو نفر در راهی همراه می شوند ، محبوب ترین آنها پیش خدا آن کسی است که نسبت به همراهش مهربانتر باشد."

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 28صفحه 34