مجله نوجوان 30 صفحه 7

مقداری نوشابه سیاه! به آن اضافه کنید و به زور کتک به خورد بیمار بدهید. قطعا هیچ صدای مشکوکی از دهن او نخواهید شنید! درمان شماره چهار : لیگهای ورزشی را تعطیل کنید تا دیگر مجالی برای تماشاگرنماها باقی نماند. تذکر : مسئولیت ضعیف شدن تیم ملی با خودتان. ما هیچ مسئولیتی را قبول نمی کنیم. درمان شماره پنج : با بررسی لبهای تماشاچیان ، آنهای را که لبهایی مثل مورچه خوار دارند به ورزشگاه راه ندهید. مطمئن باشید با این کار دیگر سوت بی جا و بی مورد نخواهید شنید. تذکر : برای اطمینان بیشتر جیبها و جورابها و داخل کفشهای تماشاچیان را هم بگردید. مبادا سوتی همراهشان باشد. اصلا می توان فقط تماشاچی های پابرهنه (بی کفش و جوراب) را به ورزشگاه راه داد. درمان شماره شش : با چاپ بروشورهای تبلیغاتی - پزشکی می توان به مضرات فریاد زدن و سوت زدن اشاره کرد و ارزش حنجره های گرانبها را برای تماشاچی گرنماها! روشن کرد شاید موثر واقع شود. درمان شماره هفت : بیماران را به کتاب دوم دبستان (داستان چوپان دروغ گو) ارجاع دهید تا خودشان آخر و عاقبت داد زدن الکی را مشاهده کنند. انشاءالله درس عبرت بگیرند. درمان شماره هشت : کشتن تماشاگرنماها آخرین راه حل خواننده است و دکتردرمانیان هیچ مسوولیتی (اعم از محدود و نامحدود) را متقبل نمی شود! خورده داستان قدرت کلمات چند قورباغه از جنلگی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است ، به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست ، شما به زودی خواهید مرد. دو قروباغه ، این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر ، مدام می گفتند که دست از تلاش بردارند ، چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه ، تسلیم گفته های قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سرانجام به داخل گودال پرت شد و مرد. اما قورباغه دیگر با تمام توانش برای بیرون آمدن از رگودال تلاش می کرد. هرچه بقیه قورباغه ها فریاد می زدندکه تلاش بیشتر فایده ای ندارد ، او مصمم تر می شد؛ تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟ معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع ، او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند. من یک سنت پیدا کردم ... روزی پسربچه ای در خیابان سکه یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد( به دنبال گنج!). او مدت زندگی اش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 25 سنت. او در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 25 سنت ، زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید و پرندگانِ در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد. سارا طهرانیان نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 30صفحه 7