مجله نوجوان 31 صفحه 3

سرمقاله پشت دریاها قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچکسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند قایقی از نور تهی و دل از آرزوی مروارید ، همچنان خواهم راند نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا - پریانی که سر از آب به درمی آرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان. همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند : دور باید شد ، دور . مرد آن شهر اساطیر نداشت زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود. هیچ آیینه تالاری ، سر خوشی ها را تتکرار نکرد. چاله آبی حتی ، مشعلی را ننمود. دور باید شد ، دور شب سرودش را خواند ، نوبت پنجره هاست. همچنان خواهم خواند. همچنان خواهم راند. پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است. بام ها جای کبوترهایی است ، که به فواره هوش بشری می نگرند. دست هر کودک ده ساله شهر ، شاخه معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله ، شاخه معرفتی است . که به یک شعله ، به یک خواب لطیف. خاک ، موسیقی احساس تو را می شنود و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد پشت دریاها شهری است که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است. شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند. پشت دریاها شهری است! قایقی خواهم ساخت. سهراب سپهری نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 31صفحه 3