مجله نوجوان 32 صفحه 14

نوجوانان دوست نوایر الحکایات اندر حکایت گیم اُوِریان ... علی حاجتیان پیر ما کتابخوان بود؛ کتابخوانی پِرفِشنال1. چون سال تحصیلی پایان گرفت راهی انقلاب شد. مریدان او را گفتند : یا پیر ، به کجا چنین شتابان؟! پیر گفت : به جانب انقلاب ، تا مکتوبه ای چند خَرَم و تابستان برخوانم که بزرگان گفته اند : در جوانی تا توانی با کتاب حال و حول و عشق کن تو بی حساب ورنه پیری آید و ضعف بصر و دلت آنگاه خواهد شد کباب و چنانکه دانید هیچ چیز عزیزتر نبود از علم و آن نیز جز در کتاب نباشد چرا که گفته اند : «لیس العلم الا در کتاب». جمعی از مریدان منکر شدند و گفتند : «ما بر سبیل سالیان پار2 به سونی ای بسازیم و دل به کتاب نبازیم». پس به گیم نت شدند و دل ، مشغول رایانه کردند و جمعی صاحبدل از مریدان با پیر همراه شدند و به انقلاب فرا رسیدند. چون ویترین کتابفروشان را نیک3 در نگریستند هوش از سرشان پرید - به سبب قیمت- پیر گفت : شما را چه می شود؟ چرا این گونه رنگ باخته اید و لرزش همی کنید زلزله نگار وار!! گفتند : یا پیر ما را زَهره4 شما نباشد که قیمت این مکتوبات از بستنی و پپرونی افزون تر باشد و ما را تاب خریدن که نی! تاب دیدن نیز نباشد. پیر گفت : دل قوی دارید که به حراجی خواهیم شد!! و بدانجا شدند ، در آنجای نیز قیمتها فیوزپران بود. پیر گفت : چرا کتاب؟ مجله خریم و حظ آن بریم پس به کیوسک روزنامه فروشی برآمد. چون قیمت مجلات دید ترسید و وسوسه مریدان مُنکر در دلش ویراژ داد میراژوار5. اما دل قوی داشت هرچه مریدان گفتند : یا پیر این قیمتها دانی چند سیخ لواشک می شود و چند متر کباب؟ پیر فقط سر جنباندی و به کتاب فکر کردی و با خود زمزمه کردی : نه فکر کبابم! که در فکر کتابم هی کتاب می بینم ، شبها توی خوابم سیخی چند لواشک؟ بمن چه! بمن چه! در بند کتابم! نه در بند کبابم عمریست پیاده پی علمم ، پی درسم می خوام کفِ کفشی در این راه بسابم! چون از ذکر فارغ شد مریدان را گفت : ایها المریدان به کتابخانه رویم و ارزان ، عالِم شویم. مریدان هورا کشیدند : هی بیب6 هورا! هی بیب هورا! چون به کتابخانه ملی شدند ، شرایط عضویت را بسی دشوار دیدند. فوق لیسانس می خواست و الگانسی که پیر و مریدان را توش7 و توان آن نبود. پیر گفت : ایها المریدان ، گاهی چون منی نیز گفته بزرگان فراموش کنم و اشتباه برگویم ، پس به تصحیح برآمد و گفت : العلم لا در کتاب و باز گفت : «گیم نت سرا کدوم وره؟» مریدان گفتند : «از این وره ، از اون وره.» و پیر ما روشن شد که به عکس کتابخانه ، گیم نت در دو سوی که هیچ در چهار سوی موجود است. و مریدان را گفت : بدانجا شویم که نیک جایی است. و مریدان گفتند : هورا هی بیب! هورا هی بیب! آن 90 روز و دیگر روزها به گیم نت گذشت و گاهی پیروزی بود و گاهی گیم اُوِر! پیر ما را از آن روزها و شبها هیچ بنماند و علم پیر و مریدان در حد آب بابا بماند و در زندگی گیم اُور شدند گیم اُوری فجیع. 1- حرفه ای 2- گذشته 3- به دقت 4- جرات 5- طیاره مدون 6- هی بوق زدن 7- طاقت نوجوانان

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 32صفحه 14