مجله نوجوان 32 صفحه 23

شعر بالهای تو ابر چشمهای من حرف تازه داشت نم نمک جمله های خیس را در کویر شانه تو گذاشت *** شانه های تشنه ات قطره قطره آب را چشید سایه تو یک پرنده شد با جوانه دو بال در غروب سمت آسمان پرید... کبرا بابایی حتی ستاره ای ... خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت از فکر این که قد نکشیدم ، دلم گرفت از فکر این که بال و پری داشتم ولی بالاتر از خودم نپریدم ، دلم گرفت از این که با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت کم کم به سطح آینه ام برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت شاعر کنار جوی ، گذر عمر دید و من خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت سیدمهدی نقبایی نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 32صفحه 23