مجله نوجوان 33 صفحه 8

داستان چطور بابام چند ببر خطرناک را دست به سر کرد نویسنده : روت ژانت ترجمه : محسن رخش خورشید رودخانه بزرگی بود و دو طرفش را جنگلی سیاه با درختهایی در هم فرورفته ، فراگرفته بود. درختها چنان متراکم بودند که ، هیچ فضای خالی ای در بینشان دیده نمی شد. هر جایی هم که بین درختها فاصله ای وجود داشت ، توسط شاخه های کلفت و برگهای بزرگ اشغال شده بود. بابایم که آن موقع کوچک بود تصمیم گرفت ، از کنار رودخانه راه بیفتد و آنقدر برود که دیگر ، هیچ خبری از درختهای بی قواره این جنگل لعنتی نباشد. زمین کنار رودخانه ، باتلاقی بود و هرچه هم که جلوتر می رفت باتلاقی تر می شد. بابایم آنقدر پیشروی کرد تا اینکه تقریبا تا بالای چکمه اش توی لجن فرورفت و اساسی گیر افتاد. اما به هر سختی ای که بود خودش را به یک جای خشک رساند و مدت زیادی لازم نبود که بفهمد حواسش پرت شده و رودخانه را گم کرده. درختهای در هم فرورفته را دید. قطب نمایش را از جیبش درآورده و مسیر احتمالی رودخانه را پیدا کرد و به راه افتاد. اما خبر نداشت که رودخانه در جایی خم شده و مسیر را کاملا اشتباه حدس زده. و به این ترتیب هرچه که جلوتر می رفت ، از رودخانه دورتر می شد. راه رفتن بین درختهای جنگل خیلی سخت بود. شاخه های درختها به موهای بابایم گیر می کرد و پایش به ریشه ها و بوته ها می گرفت و سکندری می خورد. حس می کرد که صداهایی می شنود ، اما به نظر نمی رسید که حیوانی آن طرف باشد. تقریبا به اعماق جنگل رسیده بود که مطمئن شد چیزی دارد تعقیبش می کند و صداها هم نزدیکتر شد. یکی دوبار هم حس کرد یک نفر دارد به او می خندد. کمی جلوتر به یک فضای بازی رسید و پیش خودش فکر کرد. حالا می تواند کسی را که تعقیبش می کرده به دام بیندازد. اما وقتی برگشت ، دهانش بازماند ، چون با چهارده چشم سبز روبرو شد که به او نگاه می کردند. وقتی چشمها جلو آمدند و مشخص شد که به هفت ببر تعلق دارند ، دهان بابایم بازتر شد. ببرها دور او حلقه زدند و با چشمهای گرسنه به او خیره شدند. یکی از ببرها گفت : به گمانم پیش خودت فکر می کنی ما حالیمان نیست که به جنگلمان تجاوز کرده ای! یکی دیگر از ببرها گفت : فکر می کنم حالا می خواهی بگویی که جان خودت نمی دانستی که این کار تجاوز است و اینجا جنگل ماست! ببر بعدی گفت : اصلا می دانی هیچ بنی بشری تا به الان پایش را از این جنگل بیرون نگذاشته؟ بابایم خوب می دانست که این حرف دروغ است. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 33صفحه 8