مجله نوجوان 35 صفحه 7

همیشه صادق پیله کردکه : "اِه چرا همش باید ابوالقاسم میاندار باشه؟ حالا دیگه نوبت منه. برای میل گرفتن من باید میاندار باشم. "بگو مگوی بچّه ها بالا گرفته بود که عباس صدای کلفتش را انداخت توی گلویش و داد زد: " آخه میانداری که نوبتی نیس! هر کی که بهتر ورزش بلده و پهلوون تره او باید میاندار باشه. " صادق هم محکم ایستاد که : " خیلی خُب کشتی می گیریم، هر کی که برنده شد ، او واسه همیشه میاندار میشه. " کشتی شروع شد ، صادق و ابوالقاسم تاخت و تاز می کردند و با هم گلاویز می شدند و بچه ها هم با هیجان کشتی آنها را تماشا می کردند و منتظر بودند که ببینند نتیجه چه می شود. صادق با اینکه قد و قامت ریزه ای داشت، خیلی زبر و زرنگ بود و به خوبی جلوی الوالقاسم مقاومت می کرد. جنگ و گریز دو پهلوان کوچک به اوج رسیده بود و بچّه ها با اشتیاق آنها را تشویق می کردند . در یک لحظه ابوالقاسم تعادل صادق را برهم زد و پا و کمر اورا محکم گرفت و با قدرت او را از زمین کند و روی دست به هوا بلند کرد و یک دور او را چرخاند و بعد آرام بر زمین گذاشت . کشتی که تمام شد ، تازه بچّه ها متوجه شدند ، عده زیادی از بزرگترها بالای گود ایستاده اند و آنها را تماشا می­کنند. پهلوان صفر، پهلوان پیر شهر بود که به اتفاق همراهانش به زور خانه می رفت. عباس که متوجه پهلوان شده بود، ضربش را به صدا در آورد و گفت : " صفای قدم پهلوان ، خوش آمدید. " بعد هم برای اینکه شیرین زبانی کرده باشد ، گفت: " پهلوون درسته که ما بچّه­ایم و شما هم پهلوون این شهر هستید؛ امّا بالاخره ما هم یه حقّی داریم. به ما هم افتخار بدید و گود کوچک ما را با قدم خودتان مبارک کنید. " چند نفری از بزرگترها که از این کار عباس خوششان نیامده بود و این حرکت او را بی احترامی به پهلوان می دانستند ابرو در هم کشیدند و اخم کردند، اما پهلوان صفر که خیلی از ورزش بچه ها و شیرین زبانی عباس خوشش آمده بود، گفت: " واسه سلامتی همشون صلوات بفرستید. " و جمعیت با صدای بلند صلوات فرستادند. بعد هم کفشهایش راکند و با لباس به داخل گود پرید و خاک کف گود را با دست بوسید و بر چسم مالید و دستی به سر ابوالقاسم کشید و گفت " پسرجان اسمت چیه؟!" -"ابوالقاسم ، پهلوون! " -"بارک اللّه ابوالقاسم! پسر کی هستی؟" نگاهی به پدرش که بالای گود در جمع همراهان پهلوان ایستاده بود انداخت و گفت: -"پسرمهدی خان همایونی! " پهلوان پیرنگاهی به مهدی خان انداخت و لبخندی زد و گفت: " مهدی خان چشم ماروشن ، ماشاء اللّه واسه خودش پهلوونیه! " بعد نگاهی به قیافةنجیب ابوالقاسم انداخت ، سر تا پای او را با دقّت ورانداز کرد و پرسید: "خب ابوالقاسم، می خوام بدونم ، بعد از این که حریف را سردست ، بلند کردی چرا اورا زمین زدی؟! ابوالقاسم سرش را به زیر انداخت و با شرم گفت: "آخه ما با هم دوستیم ، نخواستم پیش بچّه ها خجالت بکشه. " پهلوان درحالی که با دستهای مهربانش ، سر ابوالقاسم را نوازش میکرد ، گفت: "بارک الله پسرم، آفرین ! پیر شی ، من دعا می کنم که تو یه روز پهلوون بزرگی بشی. " بعد رو به جمعیت کرد وگفت : "پهلوونهای واقعی ما از بین این بچّه ها در میان ، باید به اینها دل بست. " ورزش آن روز بچّه ها به رسم بزرگترها در گود زورخانه با دعای پهلوان صفر به پایان رسید . پهلوان دعا کرد و بچّه ها آمین گفتند. به دستور پهلوان ، بچّه ها را برای تماشای ورزش آن روز به زورخانه بردند . بچّه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند، دریکی از بهترین غرفه های زورخانه نشستند وبا اشتیاق مشغول تماشا شدند. پهلوان صفر وسط گود ایستاده بود ومیانداری می کرد. می گفتند هفتاد سال از عمرش می گذرد، امّا بدنی بسیار ورزیده و چالاک داشت. هرکس که بدن ورزیده و قیافة پر ابهت او را می دید، ناخواسته یاد شیر می افتاد. جمعیت دو ر تا دور زورخانه، آنچنان توی هم پیچیده بودند که جای نفس کشیدن نمانده بود. اگر از بالانگاه میکردی ، بی نهایت سر می دیدی که مثل اینکه دارند پشت گردن همدیگر را تماشا میکنند آنهایی که عقب تر ایستاده بودند ، سرک می کشیدند تا بهتر بتوانند داخل گود را ببینند. پهلوان پیر داشت میل می گرفت که در زورخانه باز شد و قامتی بلند بالا با دستهای نیرومند خود جمعیت را شکافت و به داخل آمد. مردم با دیدن او از هر طرف راه را باز کردند . مرشد با دیدن پهلوان یدالله ، پهلوان جوان و نیرومند کشور بر زنگ کوبید و پشت سر آن ضرب را به شدّت به صدا در آورد و فریاد خوش آمدیدش زیر سقف زورخانه پیچید. پهلوان یدالله به خاطر کشتیهای خوبی که گرفته بود و بسیاری از پهلوانهای سر شناس را شکست داده بود، همه جا شناخته شده بود و به او احترام می گذاشتند . ورزشکاران و پهلوانان با علامت سر و بعضیها با صدای بلند به او خوش آمد می گفتند ؛ امّا پهلوان صفر هیچ اعتنایی به یدالله نکرد. 1. نام یکی ازمحله های شهر قم 2. پهلوان یا ورزشکار باسابقه ای که در وسط گود زورخانه می ایستد و حرکات ورزشی را انجام میدهد و بقیه ورزشکاران از او تبعیت می کنند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 35صفحه 7