مجله نوجوان 35 صفحه 16

علی حاجتیان قوائد دروغ نگویی بچه ها سلام، امروز خدمتتون رسیدیم که خدمتتون برسیم. با اجازه تون می خوایم در مورد فواید ومضرات "دروغ نگویی" باهاتون صحبت کنیم. "دروغ نگویی" فایده های بی شماری داره که من فقط چند نمونه رو براتون می گم تا خودتون حدیث مفصل رو از این مجمل دریابید!! اولین فایده ای که به نظر می رسه "دروغ نگویی" داشته باشه، فایدة اقتصادیه. حتماً می پرسید: " چطوری " چطوری نداره که ببینید بچه های خوب. کسی که دروغ نمی گه، ابعاد دماغش دائماً تغییر نمی کنه و هی روز به روز درازتر نمی شه و خلاصة مطلب. کارش به دکتر و بیمارستان و جراحی زیبایی دماغ!! نمی کشه. البته همونطور که شما هم مستحضرید و می دونید! خرج جراحی زیبایی دماغ!! ( با مخلفات و بی مخلفات) خیلی کم نیست ! و سازمانهای بیمه هم هزینه اش رو قبول نمی کنن، و دلیلشون هم اینه که اعمال زیبایی جزو تعهدات ما نیست، (آخه یکی نیست بگه دماغ هم زیبایی داره، به جون کی قسم بخوریم که بیشتر این جراحیها واسه آبرو داریه؟) اون وقت باهمة این جریانات که گفتم، همة هزینه جراحی دماغ ( بینی سابق) می افته گردن آدم دروغگو که باید از جیب مبارک خودش یا پدر مهربونش بپردازه. خداییش خودتون قضاوت کنین، اگه اون دارکوب مهربون! و فرشتة مهربون تر تو سریال پینوکیو نبودن ، پینوکیو و پدر ژپتو می تونستن آخر هر قسمت هزینة کمر شکن جراحی بینی (دماغ فعلی!) رو بپردازن؟ حالا اینا هیچی ، اصلاً دست اندکاران سریال پینوکیو می تونستن با اون همه خرج ومخارج پزشکی ، سریال رو به پایان برسونن؟ من که می گم اگه دارکوب و فرشته مهربون نبودن، حتماً کارگردان " گیر سه پیچ " می داد به نویسندة داستان تا دروغهای پینوکیو رو از داستان حذف کنه. این جریانات رو که گفتم، یاد یه خاطره افتادم، یه دختری تو محلمون داشتیم، از بس دروغ می گفت و دماغش رو رشد میداد که ... (نه بابا جایزه نوبل کشاورزی نگرفت!!) ماهی شش هفت بار آلاخون والاخون مطب و بیمارستان این دکتر و اون دکتر بود دماغش رو میزون می کرد. آخرش هم باباش سر همین جریان میلیونر شد [توضیح آنکه باباش قبلش میلیارد بود!!] خلاصه... خانم (اسمش رونگم بهتره. نمی شه عیب مردم رو گفت شاید فردا پس فردا براش یه خواستگار بخواد بیاد اونم ما بپرونیم، خیلی جوانمردونه نیست) پدرباباش رو در آورد !! دومین فایدة " دروغ نگویی " اینه که مردم حرف آدم رو راحت باور می کنن واگه یه وقت ( مثلاً چند تا در روز ) لازم شد آدم دروغ بگه ،مردم راحت تر دروغهایش رو می پذیرن! بچه ها حتماً همه تون قصه چوپان دروغ گو رو شنیدین و یا اگر نشنیدین حتماً تو کتاب دوم دبستان اونو خوندین. شما وقتی این قصه ها رو می بینین ومی خونین یا می شنوین فقط نباید به عنوان یه قصه بهش نگاه کنین ، باید ازش درس عبرت بگیرین وهیچ وقت مثل چوپان دروغ گو عمل نکنین، چوپان دروغ گو وقتی باید راست میگفت، دروغ می گفت ، اون وقت موقعی که راست می گفت همه فکر می کردن دروغ می گه . بعضی وقتها راست راستکی دروغ می گفت و بعضی وقتها دروغکی راست می گفت و ... (خودمم نفهمیدم چی شد!) اماشماباید طوری عمل کنین که وقتی راست می گین همه باورکنن وموقعی که دروغ می گین .همه فکر کنن راست گفتین! [مثه اینکه اوضاع خرابه سر دبیر مجله اونطرف نشسته داره چپ چپ نگاه می کنه] بچه های خوب. همیشه راست بگین حتی اگه یه طرف سرتون بشکنه یا دماغتون له و لورده بشه ( چون بهتر از اونه که دماغتون دراز پر از وبی قواره بشه!!) بااجازه آقای سردبیر می خوام یه خاطره از گذشته های خودم براتون تعریف کنم تادرس عبرت بگیرین؛ آره بچه ها یه دفعه ما( یعنی من و بچه محلها) داشتیم تو محل فوتبال بازی میکردیم اما یه بارکی شیشة همسایه الکی الکی ریز ریز شد و ریخت پایین . باور کنین اصلاً کار من نبود اما تو این ها گیر واگیر همه بچه ها داشتن منو چپ چپ نیگا می کردن. وقتی همسایه مون اومد بیرون به آقای همسایه گفتم: " کار این پسره بود" و با انگشت سبابه ام جواد رونشون دادم آقای همسایه هم باور کردو افتاد به جون جواد حالا نزن کی بزن. ولی با همین یک جمله نگاه بچه ها به من عوض شد. دیگه با نگاهشون فقط من رو یه مقصر نمی دونستن ، بلکه من رو یه مقصره دروغگو می دونستن!! البته شمابچه ها هم می دونین که من منظوری نداشتم و فقط می خواستم تئوری خودم رو آزمایش کنم تا بتوانم اونوبرای شما هم شرح بدم!! واما " دروغ نگویی " مضراتی هم داره که من باب آگاهی شما عزیزان عرض می کنم. مضرات " دروغ نگویی " شما فکر کنین تو یه کلاس 31 نفره نشستین و یه موجود محترم به نام معلم جلوی تخته سیاه وایساده و از همه سئوال میکنه: " بچه ها تکالیفتون رو انجام دادین؟ " ودرهمین حین خط کش رو تکون تکون می ده. حالا شما صحنه ای رو که گفتم تو نظرتون بیارین و خیال کنین توی اون موقعیت هستین [من لازم نیست اون رو تو تخلیم بسازم چون برای من خاطرة همة روزای مدرسه است ] خب حاشیه زیاد رفتم . داشتم می گفتم معلم می پرسه:

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 35صفحه 16