مجله نوجوان 36 صفحه 14

مامان اینها عقیده داشتند که به خانه برویم و آلبومهای خانوادگی میزبان را نگاه کنیم و بابااینها عقیده داشتند که کمی به مهمانی برویم و به اقوام صاحبخانه سری بزنیم. چون هنوز آجیل و میوه و شیرینی عید را دشت نکرده ایم. در نهایت قرار شد آجیل بخریم و به منزل برویم که هم زنها آلبوم عکس تماشا کنند و هم آقایان درحین دیدن فیلم سینمایی تخمه بشکنند و چایی بخورند. ما بچه ها هم به پیشنهاد دخترخاله تا صبح چت کردیم. صبح با کله پاچه شروع شد. بعد از دوشِ نیم روزی ، ما برای بازی به حیاط رفتیم. آتشی روشن کردیم و به یاد و خاطره چهارشنبه سوری را گرامی داشتیم. نهار ماهی و غروب یک کار غافلگیرکننده. تولد من بود و من اصلا صدایم در نیامد تا ببینم باقی افراد هم صدایشان درمی آید یا خیر! بعدازظهر که از خواب برخواستیم ناگهان صدای حمله قوم سرخپوست مقیم اهواز را شنیدم و همگی درحالیکه کلاه بوقی برسرشان بود و فشفشه هفت رنگ در دستشان ، وارد اتاق شدند و تولد مرا تبریک گفتند. من هم کلاه بر سرم گذاشتم و فشفشه ای بر دست گرفتم. خواهرم با دوربین صاحبخانه فیلمبرداری می کرد. چراغها را خاموش کردیم تا رویایی تر شود. زیرا دوربین صاحبخانه این ویژگی را داشت که در تاریکی مطلق هم تصویر برداری کند. درحالیکه فشفشه ها را با شادی می چرخاندیم و آواز دست جمعی هم می خواندیم مساله ای باعث خنده بیشتر ما شد و آنهم افتادن خاکستر فشفشه بر روی فرش جهیزیه صاحبخانه و گُر گرفتن قسمتی از آن بود که البته بسرعت آنرا خاموش کردیم ولی پسرخاله کوچکم که فکر می کرد باز هم چهارشنبه سوری بازی است از روی آن می پرید و به همین دلیل هم فردا صبح ، تشکش را دیدیم که برروی نرده های ایوان باد می خورد. بعد از اینکه گوشه فرش و موکت گُر گرفته را خاموش کردیم ، خاله ام به شکوفه پیشنهاد داد که کیک را بیاورد و به عقیده همه ، انجام این کار با شمع روشن روی کیک بسیار زیباتر جلوه می کرد. کیک را آورد و همزمان با آن آهنگ" گندم ، گل گندم ای خدا ... "را به صورت همسرایی خواندیم. ولی وقتی چراغها را روشن کردیم ، خیلی بیشتر خندیدیم زیرا شمعهای آب شده برروی فرش ریخته بود و جای پای شکوفه هم بر روی آن مانده بود. بعد از آوردن و بریدن کیک و خوردن آن تصمیم گرفتیم جوک بگوییم؛ و چون صاحبخانه اهل ... بود ما کلی جوکهای ... گفتیم و همگی خندیدیم و مرد صاحبخانه فقط خجالت می کشید و زن صاحبخانه چای سرو می کرد. شب را با جوجه کباب و اجرای سرود «ای ایران» از لج همسایه به پایان رساندیم. ولی خوشی هایمان دیری نپایید و فردا صبح با صدای تلفنی صحبت کردن صاحبخانه از خواب بیدار شدیم و چون که پدر صاحبخانه فوت کرده بود و آنها مجبور بودند به شهرستان دیگری بروند ، وسایل خود را جمع کردیم و با اتوبوس به تهران حرکت کردیم. ولی من نفهمیدم یک پدر پیر ، چند بار می تواند فوت کند. چون طبق گفته خود صاحبخانه ، هنگام تماشای آلبومهای خانوادگی ، این پدر ، یک بار هم در کودکی ایشان فوت کرده بود. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 36صفحه 14