مجله نوجوان 47 صفحه 5

بدهم .. شاید این پول اصلا قسمت من باشد . فردا دیگر مجبور نیستم صبح زود از خواب بیدار شوم و به سر میدان بروم ... فردا تا لنگ ظهر می خوابم بعد جیبم را پر از تخمه و شکلات می کنم و به سینما می روم . خدایا چه کارکنم ؟ بیرون عجب باد وحشتناکی می آید!... دوباره نگاهش را از روی اسکناس برداشت و به گوشه اتاق آمد سرش را به ساعت شماطه داری که کنار رختخوابش بود نزدیک کرد و توی هوای نیمه تاریک به عقربه آن چشم دوخت . ساعت دو و نیم را نشان می داد . یادش آمد هر شب این موقع در خواب بوده است. اما امشب شب دیگری بود . شبی پر از دلهره و اضطراب دلش مثل سیر و سرکه می جوشید . به خاطر اینکه صاحبخانه متوجه بیداری او تا این وقت شب نشود ، لامپ اتاق را خاموش نگه داشته بود. چراغ کوچک خوراکپزی زیر طاقچه پنجره روشن بود . چراغ دایره ای از نور دلمرده اش را روی سقف اتاق رسم کرده بود و تا حدی اتاق را روشی می کرد . گوشه اتاق چمباتمه زد و دوباره به پنجره خیره شد و باد ناله کنان می وزید وچارچوب پنجره را می لرزاند. در همین افکار غرق بود که ناگهان صدای زوزه باد شدیدتر از قبل شد و هجوم باد باعث شد تا در یک چشم به هم زدن پنجره چوبی اتاق باز شود باد با شتاب داخل اتاق شد و اسکناس دو هزار تومانی را از روی طاقچه کند و در فضای اتاق معلق کرد و قنبر مثل جن زده ها از جا پرید به طرف اسکناس که در هوا تاب می خورد خیز برداشت. قبل از اینکه دستهای لرزان او با اسکناس روی هوا تماس برقرار کند. اسکناس چرخ زنان داخل چراغ خوراک پزی افتاد و گرفت. بوی کاغذ سوخته فضا را پر کرد قنبر گیج و منگ ، دور چراغ می چرخید . هول هولکی با چند فوت محکم ، چراغ را خاموش کرد . همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاده بود و قنبر فرصت هیچ گونه عکس العملی پیدا نکرده بود . به سرعت پنجره را بست جستی زد و کلید برق را روشن کرد، نگاهی به پنجره انداخت ، یادش آمد چفت پنجره را نبسته است بوی کاغذ سوخته مشامش را آزرد. با چشمان حیران که از شدت بی خوابی می سوخت کنار چراغ چنبرک زد. دستش را داخل چراغ برد و تکه ای از اسکناس خاکستر شده را بیرون آورد و در دستش فشرد . اسکناس سوخته روی فیتیله چراغ پخش شده بود. انگار همه چیز برایش در خواب اتفاق افتاده بود. حمام ... اسکناس ... ترس ... بیخوابی .. سوختن! صدای ضجه باد از پشت پنجره به گوش می رسید و شب به سوی بامداد خیز بر می داشت. کلک مرغابی حبیب بابایی خرده تاریخ مصریان باستان برای برخی ازحیوانات احترام قایل بودند وآنان را مقدس می شمردند. حیواناتی مثل نهنگ ، گربه ، لک لک ، گاو و... کمبوجیه پسر کوروش در لشگر کشی به مصر تعدادی گربه و لک لک جلوی سپاهیانش به راه انداخت و تیر اندازان مصری از تیراندازی به این حیوانات مقدس خودداری کردند . در واقع کمبوجیه از این احترام مصریان علیه خود آنان سوء استفاده کرد. ترس از شتر یکی از دلایل شکست سپاه لیدی در مقابل لشکر کوروش وجود شتر بود . طبق گفته مورخین ، روبه رو شدن سواره نظام لیدی با شترها باعث ترس اسبان آنها از این حیوانات شد به طوری که تعدادی از آنها رم کرده و پا به فرار گذاشتند و سواران خود رانیز به زمین انداختند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 47صفحه 5