مجله نوجوان 52 صفحه 26

حمید قاسم زادگان جهرمی تار و پودی از اسطوره ها و افسانه ها تحلیلی بر شاهنامۀ فردوسی شاهنامه کتابی است مرکّب از سه بخش: 1- افسانه 2- واقعیت 3- اسطوره البتّه مرز بین افسانه و اسطوره کمی نامشخص است چون بخشهایی از شاهنامه بین این دو معلّق است. شخصیّتی مانند «زال» هم می تواند اسطوره باشد و هم افسانه، «زال» ْآن شور ماندگاری انسان است که به نوعی در شاهنامه، در تمام ابعاد، خودش را نشان می دهد، همه شخصیّتها در شاهنامه به دنیا می آیند، بزرگ می شوند، پیر می شوند و می میرند ولی «زال» همچنان باقی است و در نهایت هم «زال» نمی میرد، بلکه گم می شود و به نوعی رها می شود و عمر جاوادانه می یابد. سیمرغ نیز در جایی افسانه است و در بخشی اسطوره، مثلاً آنجا که اسفندیار در هفت خان با سیمرغ رو به رو می شود و با او مبارزه می کند، سیمرغ پرنده ای عجیب و غریب است و افسانه است ولی آنجا که انی مرغ شگفت انگیز، «زال» را نجات می دهد و از او نگهداری می کند و دودمانی را حفظ می کند، سیمرغ رنگ اسطوره پیدا می کند و اگر دقیق تر نگاه کنیم، می بینیم که این سیمرغ در افسانه های قدیمی، جلوه های گوناگون داشته است، در جایی حکیمی است که در بالای کوهی زندگی می کند، در تولّد رستم نیز افسانه ای از حضور او به چشمن می خورد. در جایی مرغ شگفت آور است که در بالای کوه قاف زندگی می کند و این شکلهای گوناگون از سیمرغ، گاهی افسانه است و گاهی اسطوره ای عمیق. اسطوره آن چیزی است که از واقعیّت گذشته و به حقیقت نزدیک شده است، نظیر اسطورۀ رستم که پهلوانی از تجسّم آرزوهای دور و دراز ملّتی در گذرگاه تاریخ است و شاید رستمی به نام «رستم دستان» یا «رستم زال» واقعاً وجود نداشته است امّا ما در جنگهای صدر اسلام در ایران، پهلوانی به نام «رستم چوبینه» داشته ایم که فرماندۀ لشگر ایران بوده و نبردهای بسیاری می کند و سرانجام، توسط یکی از پهلوانان عرب کشته می شود و بعضی دیگر می گویند که پهلوانی با این قدرت و عظمت و درایت رستم نبوده بلکه گرشاسب بوده، چنانچه «اسدی طوسی» بعدها با توجّه به اینکه فردوسی به اشتباه و یا از روی سهل انگاری ، قهرمان ایران را رستم معرفی کرده، افسانه های مربوط به پهلوانی گرشاسب را به طور منظّّم و با عنوان «گرشاسب نامه» می نویسد، که ان هم اثر کم نظیری است ولی کاملا افسانه ای است، چون پهلوانی به نام گرشاسب به جزایر هند می رود و در آنجا با موجودات عجیب و غریبی مبارزه می کند که یکی از آنها ماری است که گرشاسب از دریا بیرون می کشد و درازای این مار تا آسمان هفتم است و گرشاسب با او می جنگد و او را می کشد. این داستان کاملاً افسانه است و هیچ واقعیّتی در آن دیده نمی شود. امّا وقتی رستم با دیو سفید، اسفندیار و دیگران رو به رو میشود و با آنها مبارزه می کند، تفکّر عمیقی را در پشت این مبارزات می بینیم که هم غمنامه های انسانی به دنبالآن است، هم تفکّر فلسفی و هم آرمانها و آروزهای قومی به نام ایرانی در پشت آن وجود دارد..بخش اسطوره ای شاهنامه، کهن ترین بخش آن است. در این بخش، جمشید اسطوره ای از قدرت است که از فرمان خدا سرپیچی می کند و مغضوب می شود. ضحّاک اسطوره ای از تباهیهایی است که در کل هستی وجود دارد و سمبل همۀ تاریکیهاست و جمشید سَمبَل قدرتی شکوهمند ولی ناپایدار است و سرانجام به علّت آنکه نخوت و امیال انسانی در او نفوذ می کند، سرنگون می شود. بخشهایی از شاهنامه نیز، مبتنی بر واقعیّت است. مثلاً آنچه از ایران باستان در شاهنامه آمده است. گاهی با آنچه در افسانه ها آمده هم خوانی دارد و گاهی ندارد. مثلاً «گشتاسب» در شاهنامه، شاهی گستاخ و منفور است که در برابر کیخسرو قرار می گیرد که پادشاهی رنج کشیده است و از اسارت و آوارگی و دربدری راه به پادشاهی یافته و در اوج قدرت حاضر است که تخت و تاج را کنار بگذارد و ناپدید می شود و شاید عرفانی ترین بخش شاهنامه، ناپدید شدن کیخسرو است که در اوج قدرت و شکوه راه کوهستانی پر برف را در پیش می گیرد و می گوید که می خواهم بروم تا به خدا برسم و در همان راه ناپدید می شود. در واقع کیخسرو همان قدر که خودش را به قدرت و شکوه نزدیک می دید به مرگ نزدیک یافته بود و در یک مفهوم فلسفی و عرفانی می خواست به خدا برسد و یک سیر و سلوک عرفانی در این بخش از شاهنامه هست که نشان می دهد ، شاهنامه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 52صفحه 26