مجله نوجوان 56 صفحه 24

حمید قاسم زادگان جهرمی قسمت اول آوارگی آب بعد از سالهای سال ناگهان قلبمان زبان به سخن گشود: -سلام ، سلام ای علی بن الحسین چرا اینگونه ساکت و آرام در این غروب خورشید آمده ای اینجا و استوار ایستاده ای ؟ گمان کردی نشناسیمت هان ؟چرا پرسشمان را بی جواب در این غروب غمبار رها می کنی ؟ دلگیری؟یا خیال می کنی مانند کوفیان امروز بی وفاییم ....؟به خدای این آسمانی که تا لحظه ای دیگر ستاره افشان می شود قسم ، ما جویای احوالتان شده ایم .شاهد ما دیروز صلاه ظهر اینجا بود.همین جا که اکنون چون سرو ایستاده ای .از ابوالفضل العباس می گوییم .دیروز برای ما سعادت عظیمی بود.... اکثر ما سر مست شدیم ان هنگام که ما را میان کاسۀ دستهایش گرفت. صورت ماهش از حرارت عطش می سوخت، لبانش از تشنگی ترک برداشته بود.خودش در زلالیّت آینه وار ما ، ترکها را می دید ! از برق چشمان مطهرش جویای احوالت شدیم .راستی مگر پدر و عمه بزرگوارت فراموش کرده بودند که پاهای بیمار به تب نشسته اگر در ((آب خنک )) بماند، خورشید سوزان تب ، از تبش افول می کند؟آب را می گوییم ، آب ! دستهایش نه، بلکه بالهای بهشتی اش از هم باز شد و ما دوباره در این فرات منزل کردیم .یک قطره از اشک چشمش نیز میهمان ما شد. بیچاره آن اشک امروز از فراق ((او )) شهید شد. اول گمان کردیم به سوی پیامبر خدا پرواز کرده ای ، اما او بی جواب از ما روی بر گرداند.دلمان گرفت مگر چه خطایی از ما سر زده بود؟ به خدا هر چه تلاش کردیم، در مشک او جای بگیریم ، دیگران زرنگتر از ما در او خلاصه و همسفرش شدند. سجاد عزیز! تو را به جان آن یاس اطهر ، فاطمۀ مهربان ،قسمت می دهیم تا به ما بگویی چرا آن سقای تشنه لب ما را لایق ندانست تا بر روی صورت مهتابی رنگش بلغزیم و افتخار کنیم که او را دمی خنک کرده ایم ؟! منتی نیست ! آخر ما نعمت پروردگاریم .مگر او کورۀ سوزان آسمان این دشت ،طالب آب نکرده بودش ؟ اصلا مگر اوصاف زمینهای تب دار کربلا به شما خاندان ابلاغ نشده بود؟ حکمت این سفر پر رنج در چیست ؟ با مظلومیت چگونه می توان بر دشمن خد ا شمشیر کشید ؟ ((سید العابدین پیامبر خدا)) چشمانت را بگشا و پهنا و کرانۀ ما راببین ، اینجا فرات عظیم است .علمدارتان که ما را هیچ نخرید ...آخر تا کی ما باید غبطۀ سیرابی شما را به جان بخریم؟ ..... زیاده از حدمان که مشتی قطره هستیم سخن نمی گوییم .این هذیانهای راست عقدۀ سالها بی کسی است که در دلمان مانده است.می دانیم تا سالیان سال بر مصیبت واقعۀ امروز خواهی گریست و همراه حضرت آدم که در مفارقت از بهشت، حضرت یعقوب در فراق فرزندش یوسف و فاطمۀ زهرا پس از رحلت رسول خدا جزو پنج گریه کنندۀ تاریخ خواهی بود .اما حداقل بر ما لبخندی بزن ،فکر کن به دلی که یک قطره اب می تواند داشته باشد.دلی به وسعت تاریخ .ما را در کاسۀ دستانت میهمان کند و به صورت مبارکت که ستاره ای در آسمان بر آن نور باریده بیفشان .ما خنک و آرامش دهند ه هستیم .دوست داریم در میان آن زخم شلاقها جای بگیریم و دمی عذاب آنها را کم کنیم .براستی مگر کسی که شلاقها را فرود می آورد، نمی دانست برجای بوسه های پدرت و نوازشهای علی داماد پیامبر تازیانه فرود می آورد ؟ شاه با فضیلت زنان،آن مادر ایرانی یگانه ات که در بدو تولدت بدرود حیات گفت ، اگر تو را اینگونه می دید آیا

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 56صفحه 24