مجله نوجوان 56 صفحه 25

نفرینش زمین و زمان را نمی گرفت ؟ کاش ماه امشب کامل می شد و ما را بسوی قتلگاه پدر عزیزت می کشید و سر آن بزرگوار را که جدا از تن شریفش بر روی شنهای داغ اینگونه سخن راند می شنیدیم : بار الها !راضی هستم به رضای تو، تسلیم هستم به قضای تو ...همسفران عباس دیده و شنیده بودند، آنها هنگامی که بر اثر تیرهای اصابت شده بر مشک ان سقای مهربان دشت کربلا، بر روی شنها روان شدند، بلافاصله حرارت خورشید به سوی آسمان دعوتشان کرده بود تا به ابر بپیوندند، آنها مجلس واقعی شهادت امام و یارانش را دیده بودند، می گفتند: امروز فرشتگان مقرب خدا این دشت را با خون خدا مزین کرده بودند.چون رسول خدا و سایر پیامبران و همچنین بانوی دو عالم فاطمه زهرا ، علی و امام حسن عموی گرامیت و شهر بانو مادر مهربانت برای تشییع و خاکسپاری شهدا آمده بودند، پیامبر ساعتها بر پیکر شهدا می گریسته است .براستی داغ حمزه عموی با وفایش کافی نبود؟ای پرودگار متعال! چرا آگاهمان نکردی تا با همۀ آبهای عالم ابری شویم و آن نیزه های سوزان آفتاب را مانند سپری از سنگ نگذاریم بر آن و جودهای گوهر گونه فرود آیند ؟ آری ! فرزند و جانشین سرور جوانان اهل بهشت! ما نیز اینجا میهمان هستیم .میهمان فرات.این گوشه از این رود که به اندازۀ یک مشت آب است .ما بازمانده از همان ابری هستیم که سالهای قبل در اولین سفر جد بزرگوارت محمد بن عبدالله با کاروان تجارتی حضرت خدیجه در کنار دیر بحیرا به اذن خدا بر او سایه افکندیم تا حقانیت و پیامبریش را به دل آن مسیحی ساکن دیر ثابت کنیم ، افتخاری شایسته تر از این ؟ تولد ما در چشمه های زلال بهشت بوده است .ما با حضرت آدم به آسمان زمین نیامدیم بلکه ماندیم تا آمدن محمد امین ، خاتم الانبیاء .ما سالها دل به مدینه و مکه و کوفه سپردیم تا همیشه با او باشیم .آنگاه که پدر و عموی گرامیت بر شانه های رسول خدا به هنگام نماز بازی می کردند و آن حضرت به احترامشان و اینکه آزارشان ندهد، سر از سجده بر نمی داشت ، ما در کوزه آب کنج اطاق محقرش بر عظمت باریتعالی شکرگزار بودیم .هنوز آهنگ زیبای (( حسین از من است و من از حسینم )) به گوش می رسد... آن هنگام که پارۀ تنش ، فاطمه بر غم رحلت او اشک می ریخت ما در مطبخ خانۀ علی روزها و شبها به انتظار جدال با آرد جو جهت پخت نان ساعتها بی صبرانه منتظر دستهای کوچک فاطمه می مانیدم .یکبار نیز علی مار ا میهمان کوزۀ طفلان یتیم کرد و سپس چندین سال درون چاه با اشکها و ناله های علی همنشین بوده ایم .دلتنگیها و غمهای پنهان علی تمام وجود ما رافراگرفته است .عمویت حسن بی علی که برای مصلحت اسلام به صلح می رفت ، اول با ما وضو ساخت و بعد از آن به آسمان بازگشتیم و روزی که پدرت حسین تصمیم گرفت حج را تما م نگرده رهسپار کوفه شود و تن به ذلت ندهد، ما تابش خورشید را سد کردیم تا به راحتی چشم در چشم آسمان برای بهبودی ات دعا نماید. ما با کاروان سالار شهیدان همسفر شدیم.اما از بخت بد ده روز قبل ار ورودتان در این رود فرات ابر ما بارید .... اینجا منزل واقعی ما نیست .ما میهمان ناخواندۀ فرات ، سرخورده هستیم .آه ! از میان پلکهایت قطره ای دارد فرود می آید ... چقدر آن گوهر ، نورانی است ! خدا کند بیاید اینجا درکنار من ! بیا این سوی ، ای اشک ! عزاداری سیاهپوش به نزدیکی ما می آید ....عمه بزرگوارت زینب است، می خواهد تو را به سوی دیگران ببرد ، ای یادگار سرور آزادگان ! اشاره می کند به جایی که صدای ناله و گریۀ کودکان می آید ... انگار تو را می خواهند کمی دیگر تأمل کن... این صدای خشک و نخراشید ه دیگر چیست ....؟ جانمان به فدایت ! ما را ببخش که غل و زنجیر را بر دستها و پاهای مبارکت ندیدیم.آن شب بعد از رفتنش ، از فکر اینکه برای فرار از نگاه هراسان زنان و کودکان به غل و زنجیرها ، به فرات پناه آورده بوده است خواب به چشمانمان نیامد.تا اینکه سحر شد .جنب و جوش غریبی دیده می شد .لشکریان فرومایۀ ابن زیاد می خواستند کاروان اسیران را با خود همراه کنند. ماهی کوچکی از ما پرسید آن نور عظیم چیست ، که بر سر نیزه ای در جلوی کاروانشان در حرکت است ؟ خورشید که در این ساعت صبح باید در ابتدای آسمان باشد ؟ بانوان و پرده نشینان همچنان ضجه می زدند، زینب از زین العابدین که با زنجیر ،چون دیگر اهل بیت بر شتری بی جهاز سوار بود ، غافل نمی شد و مانند پروانه ای بر گرد شمع وجود یادگار برادرش می چرخید .ما تلاش می کردیم به سوی ما نظری بیاندازد ولی نگاهش را به سوی محل دفن تن بی سر ابا عبدالله برگرداند و خطاب به آن عزیز فرمود: خوشا به حال زمینی که پیک پاک تو را در آغوش گرفت.براستی که دنیا پس از تو تاریک و ظلمانی گشت و آخرت به نور جمالت روشن و نورانی شد .اما شبم به بیدار خوابی و غم و اندوهی ابدی شد تا آن که خدا برای ما اهل بیت سرای اخرتی که ترو در آن هستی برگزیند. کاروان به راه افتاد. خدایا ما با اینان رنگ و بوی بهشت می دهیم. چقدر حرکت در مسیر خلاف فرات مشکل است ؟ ای ساربان! آهسته حرکت کن .مگر نمی بینی غل و زنجیر این مسافران غریب بر دست و پاشان سنگینی می کند؟ ای شمر ملعون! با تازیانه بر سرو روی طفلان نوازش کردن دیگر کافی است .و ساعتی بعد فرات از یاد رفت.....

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 56صفحه 25