مجله نوجوان 62 صفحه 25

منظومۀ آفتاب آن روح بهار ، آن بهین گلبن باغ منظومۀ آفتاب را چشم و چراغ شد سوی امام و بر دل ما زین غم بنهاد فلک داغ دگر بر سر داغ * آن مرغ بهشتی به دمی جست ز دام در قرب جوار دوست بگرفت مقام احمد که نداشت طاقت هجر پدر بر کند دل از جهان و شد پیش امام محمود شاهرخی آن عشق مجسّم که خمینی فرّ بود احمد خلف امام دین پرپر بود مانند گل محمدی پرپر شد چون محو گل جمال پیغمبر بود * چون خسته ز کید چرخ دون پرور شد خواهان لقای خالق داور شد در سبزترین بهار فرزند امام از باد اجل بسان گل پرپر شد محمدعلی مردانی بابا ، اصلاً نگران نباش خانم فاطمه طباطبایی می گوید : . . . میهمان می آمد ، من دو جور غذا درست می کردم . احمد اعتراض می کرد و می گفت : «این اسراف است . » می گفتم : انسان برای خودی یک جور غذا درست می کند ، اما میهمان احترام دارد و باید حداقل دو نوع غذا تهیه کرد . گاهی می خواستم برای اتاقها پرده بزنم . او می گفت : چوب پرده لازم ندارد . همان میخ زدن کفایت می کند ! این کار هایی که شما می کنید باعث نگرانی من می شود . من واقعاً درمانده شده بودم . ناچار خدمت حضرت امام رسیدم و عرض کردم : «آقا ! احمد واقعاً وسواس هایی در زندگی دارد که من مانده ام در زندگی چه بکنم . اگر حضرت عالی هم آن چه را که ایشان اسراف می داند ، اسراف می داند ، اسراف می دانید ، انجام ندهیم . . . حضرت امام فرمودند : «ببین بابا . اصلاً نگران نباش ، خرج زندگی تو را خودم از پول شخصی می دهم . به احمد بگو نگران نباشد ، فکر نکند حقوقی است که در قبال کاری که انجام می دهد ، دریافت می کند . » .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 62صفحه 25