مجله نوجوان 64 صفحه 6

طنز هدایایی برای مادر ترجمه: زهرا انباردار سه پسر از خانه بیرون رفتند و در حالی که با هم بر می گشتند، در مورد هدایایی که برای مادر پیرشان فرستاده بودند، حرف می زدند . پسر اوّلی گفت : «من یک خانه بزرگ برای مادرمان ساختم . » دوّمی گفت : «من یک ماشین مرسدس همراه با راننده برای او فرستادم . » سوّمی در حالی که لبخند می زد، گفت : «هدیۀ من از هر دوی شما بهتر است . بخاطر دارید که مادر چقدر از خوادن کتاب مقدس لذّت می برد و شما می دانید که او نمی توانست خیلی خوب ببیند . من برای اویک طوطی فوق العاده فرستادم که تمام کتاب مقدس را از حفظ می خواند . این طوطی 12 سال در کلیسا زیر نظر بزرگان آموزش دیده و در نوع خود کم نظیر است . مادر فقط باید نام قسمت و آیه را بگوید و طوطی آن را از حفظ می خواند . » مدتی بعد مادر به خاطر تشکر از آنها، نامه هایی برایشان فرستاد . او به یکی از فرزندانش به نام میلتون نوشت : «خانه ای که تو ساختی، بسیار بزرگ است . من فقط در یک اتاق آن زندگی می کنم، امّا باید تمام خانه را تمیز کنم . » به فرزند دیگر - جرالد - نوشت : « من برای مسافرت کردن خیلی پیر هستم . اکثر اوقات در خانه می مانم، بنابراین به ندرت از ماشین مرسدس استفاده می کنم . در ضمن راننده هم خیلی گستاخ است . » و سرانجام به فرزند سوم - دونالد - نوشت : «دونالد عزیزم، تو خیلی باهوشی که می دانی مادرت چه چیزی دوست دارد . جوجه ای که برایم فرستاده بودی، خیلی خوشمزه بود . » فرصت استثنایی استخدام برای همه یک شرکت بازرگانی داخلی در جستجوی یک کارمند اداری بود، آنها روی پنجره آگهی درخواست نیروی کمکی را چسبانده بودند . با این مضمون : «مسلط به تایپ باشد، به خوبی با کامپیوتر کار کند و مسلط به دو زبان باشد . این یک فرصت استثنایی برای استخدام شماست . » مدت کوتاهی بعد از آن سگی به طرف پنجره پرید آگهی را دید و داخل شد او به متصدی پذیرش نگاه کرد و دمش را تکان داد سپس به سمت آگهی رفت، نگاهی به آن انداخت و ناله ای کرد . متصدّی پذیرش که منظور او را فهمیده بود، مدیر اداره را با خبر کرد . مدیر با تعجب به سگ نگاه کرد و چیزی نگفت امّا سگ مصمّم نگاه می کرد تا اینکه مدیر او را به سمت دفتر خواند . در داخل اداره، سگ روی صندلی پرید و به مدیر خیره شد . مدیر گفت : «من نمی توانم تو را استخدام کنم . درآگهی قید شده که باید تسلط به تایپ داشته باشی . » سگ از روی صندلی پایین پرید، به سمت ماشین تحریر رفت و شروع و تایپ یک نامه کرد . سپس صفحۀ تایپ کرده را برداشت و پیش مدیر رفت و به او داد . بعد روی صندلی پرید . مدیر گیج شده بود امّا به سگ گفت : «در آگهی قید شده که باید بتوانی به خوبی با کامپیوتر کار کنی . » سگ دوباره پایین پرید و به سمت کامپیوتر رفت و برای نمونه ورقه ای بزرگ را با برنامه های گوناگون نوشت و آن را به مدیر داد . تا این زمان مدیر که کاملاً گیج و مبهوت شده بود به سنگ نگاهی کرد و گفت : «من متوجه شدم که تو یک سگ خیلی باهوش هستی و تا حدودی هم توانایی های جالبی داری امّا من هنوز هم نمی توانم این شغل را به تو بدهم . » سگ از روی صندلی پایین پرید و به سمت آگهی رفت و پنجه اش را روی آن قسمتی که نوشته بود «فرصت استثنایی استخدام برای همه » گذاشت و به آن اشاره کرد . مدیر گفت : «بله، امّا در آگهی همچنین آمده است که باید به دو زبان تسلط داشته باشی . » سگ به صورت او خیره شد و گفت : «می یو . »

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 64صفحه 6