مجله نوجوان 64 صفحه 7

خرده داستان افسانه احمدزاده جزیرۀ احساسات روزی روزگاری جزیره ای وجود داشت که تمام احساسات در آن زندگی می کردند : غم، شادی، آگاهی و همۀ احساسات دیگر از جمله عشق . روزی همۀ احساسات فهمیدند که جزیره در حال فرو رفتن به قعر اقیانوس است . پس همۀ آنها قایقهایشان را آماده کردند تا آجا را ترک کنند . عشق تنها کسی بود که ماند چون می خواست تا آخرین لحظه جزیره را نجات دهد . وقتی که جزیره تقریباً به طول کامل به زیر آب رفته بود، عشق هم تصمیم گرفت که آنجا را ترک کند . دیگر وقت رفتن بود . او دنبال کسی می گشت که کمکش کند . درهمان لحظه، شکوه با قایقی بزرگ در حال ردشدن بود . عشق پرسید : «شکوه ! می توانم با تو بیایم و سوار قایقت شوم ؟ » شکوه جواب داد : «متأسفم آنقدر طلا و نقره در قایقم هست که دیگر جایی برای تو ندارم . » بعد عشق تصمیم گرفت از غرور که داشت با قایق زیبایش رد می شد، درخواست کمک کند . عشق فریاد کشید : «غرور ! لطفاً کمکم کن . » غرور گفت : «نمی توانم تو سر تا پایت خیس است و قایق زیبایم را خراب می کنی . » بعد عشق غم را دید . عشق گفت : «غم ! خواهش می کنم اجازه بده با تو بیایم . » غم پاسخ داد : «عشق، متأسفم . در حال حاضر می خواهم تنها باشم . » بعد عشق شادی را دید و فریاد کشید : «شادی ! خواهش می کنم مرا با خود ببر . » امّا شادی آنقدر غرق در خوشی بود که صدای عشق را نشنید . عشق شروع به گریستن کرد . سپس صدایی از حسّی که برایش ناآشنا بود شنید که می گفت : «بیا عشق ! من تو را با خود می برم . » عشق آنقدر خوشحال شد که فراموش کرد اسم او را بپرسد . وقتی به خشکی رسیدند آن حسّ ناشناس رفت و به راهش ادامه داد . وقتی عشق آگاهی را پیدا کرد، از او پرسید : «چه کسی بود که مرا نجات داد ؟ » آگاهی جواب داد : «او زمان بود . » عشق پرسید : «امّا چرا او کمک کرد ؟ ! در حالیکه هیچ کس این کار را نکرد . آگاهی لبخندی زد و خردمندانه جواب داد : «چون تنها زمان است که قادر است درک کند عشق تا چه حد مهم و با ارزش است . » خرده تاریخ حبیب بابایی تبرزین خان به کار بردن تبرزین که یکی از قدیمیترین سلاح های معمول در میان ایرانیان بود، مدتها منسوخ شده بود، ولی نادرشاه آن را دوباره به طرز مخصوصی رایج ساخت ؛ به طوری که وی را قبل از رسیدن به پادشاهی «تبرزین خان » می نامیدند . حتّی در مواقع بارعام (دیدار پادشاه با بزرگان و نمایندگان مردم) بر تخت نشسته و تبرزین را به دست می گرفته است . ضرباتی که وی با این سلاح وارد می آورد باعث مرگ آنی می شد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 64صفحه 7