مجله نوجوان 65 صفحه 23

شعر شعرهایی از علی باباجانی پر از عطر خدا تو ماهی که بر بالا بلندیها نشستی تو خورشید امید زایران خسته هستی زلالی تو جاری مثل رودی سوی دریا تو پاکی پر از عطر خدا مانند گلها کنارت دو تا گلدستۀ زیبا نشسته و گنبد که روی آن کبوتر دسته دسته تو ای خوب برای بچّه ها و ما دعا کن دلت را بیا سجادۀ دل های ما کن تو عطری رها در کوچه ها گرم و صمیمی نسیمی زیارتگاه زیبای قدیم پلّۀ آهنی پلۀ آهنی خسته است سالها زیر پا مانده است سالها در خیال خودش با خودش شعرها خوانده است پلۀ سرد و بی حوصله رنگ و رو رفته و پیر شد شاید از کفشها خسته است یا از این خانه دلگیر شد می رود هر کسی بی خیال از کنارش بدون سلام باز با این همه خستگی مانده اینجا ولی بادوام باید امروز با او کمی مهربان و صمیمی شوم چون رفیقی قدیمی شوم با سلامی و با خنده ای رنگ روشن به او می زنم پلۀ آهنی شاد شد رفته از روی او رنگ غم

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 65صفحه 23