مجله نوجوان 68 صفحه 10

یاد دوست جویبار خاطرات امام در تابستانها به محلّات می آمدند . مدّتی درس اخلاق داشتند . یک روز طبق معمول که زودتر از همه برای آماده کردن مجلس درس به مسجد آمدم ، دیدم فانوس واژگون شده و محل نشستن امام را نفتی کرده است . تشک منبر را برداشتم و آنجا انداختم . وقتی ایشان تشریف آوردند بدون درنگ تشک را برداشتند و به طرف دیگر انداختند و با لحنی تند فرمودند : «مگر من با دیگران چه فرقی دارم ؟ » عرض کردم : «آقا امروز چراغ افتاده و نفتش آنجا ریخته است . » آقا فرمودند : «مگر نفت نجس است ؟ کی چنین حرفی زده ؟ » حجت الاسلام و المسلمین سروش محلّاتی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 68صفحه 10