داستان
دانای ناشناس
فضل بن ربیع خدمتگزار هارون الرشید گفته است : در سالی که هارون قصد حج داشت ، با صد هزار قشون آراسته از بغداد به طرف مکه حرکت تا شوکت خود را به چشم علویان بکشد . این سفر رسمی خلیفۀ عباسی بود و جاه و جلال خلیفه سبب می شد که هیچ کس از حج گزاران از مرکب او جلو نیفتد تا اینکه لباس احرام پوشیدند و وارد مکه شدند . روزی که خلیفه برای طواف کعبه به مسجدالحرام آمد ، آنجا دیگر جای تشریفات و بزرگ نمایی نبود . همۀ مردم با لباس احرام بودند و در ظاهر مانند هم ؛ ولی اطرافیان خلیفه برای او راه باز می کردند و نمی گذاشتند کسی بر او سبقت گیرد . در ای میان یک نفر از زائران از خلیفه جلو افتاد و هر جا که هارون طواف می کرد ، او پیش خلیفه در محل رکن می ایستاد . هنگام لمس حجرالاسود نیز قبل از خلیفه حجر السود را بوسید و شروع به خواندن دعا کرد .
یکی از کارکنان با خشونت گفت : ای اعرابی از پیش روی خلیفه کنار برو ! آن مرد گفت : اینجا دیگر برای همۀ بشر مساوات و برابری برقرار است و خلیفه و غیر خلیفه ندارد . خداوند فرموده است شهری و بیابانی با هم مساوی هستند . هارون گفت : ولش کنید ! راست می گوید . وقتی هارون برای نماز به مقام ابراهیم آمد ، آن مرد پیش از او به نماز ایستاد . خلیفه جسارت و شهامت اعرابی را دید و بعد از پایان طواف گفت : آن مرد را بیاورید با او حرفی بزنیم !
حاجب آن مرد را در گوشه ای مشغول نماز دید ، آمد و گفت : ای اعرابی ! امیرالمؤمنین تو را می طلبد . آن مرد گفت : امیر یا غیر امیر ! من با کسی کاری ندارم . اگر کسی با من کاری دارد باید پیش من بیاید . خبر به هارون دادند گفت : راست می گوید . برخاست و به نزد اعرابی آمد ؛ سلام کرد و جواب شنید . گفت : اجازه می دهی بنشینم ؟ اعرابی گفت : خانه نه از من است و نه از تو و مقام امن است ؛ می خواهی بنشین ، می خواهی برو .
هارون نشست و گفت : ای اعرابی من در عجبم که چه چیز تو را جسور کرده که مزاحم خلیفه می شوی ؟ ! آیا مثل تو باید بر من سبقت بگیرد ؟ !
اعرابی گفت : این سبقت حق هر کسی است که زودتر برسد . این لباس احرام را هم برای آن می پوشند که شاه و گدا یکسان باشند . خلیفه گفت : از تو چیزی می پرسم اگر جواب دادی که هیچ و گرنه بر تو سخت می گیرم . اعرابی گفت : آیا سؤال تو سؤال دانش آموز از استاد است یا سؤال تکبر و خودنمایی ؟ خلیفه گفت : نه مانند سؤال طالب علم است . گفت : در این صورت مانند شاگردی بنشین که نزد آموزگارش به ادب می نشیند و هر چه می خواهی بپرس .
خلیفه تعجب کنان پرسید : می خواستم بدانم عمل های واجب کدام است ؟
اعرابی گفت : 1-5-17-34-94-135
از 12 یک
از 40 یک
از 205 یک
از عمر یک
یک به یک
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 70صفحه 6