سوژه طلایی
محسن رخش خورشید
وارونه
اشاره :
« میتاس کلوم » یکی از عکاسان حرفه ای مؤسسه « National Geoqraphic » است . او این عکس استثنایی را ، در سفری که به جنگل های بکر هندوستان داشته ، انداخته است . در زیر قسمتی از نامه ای را می خوانید که او برای یکی از دوستانش نوشته و در آن در مورد این عکس توضیح داده است :
ناگهان فریاد وحشتزده ای در جنگل طنین انداز شد . انگار حیوانات جنگل همدیگر را از وجود یک حیوان شکارچی در آن حوالی ، با خبر می کردند .
در حالیکه دوربینم کنارم بود ، روی شکم دراز کشیده بودم و نهری را که در مقابلم جریان داشت تماشا می کردم . ساعتها بود که منتظر بودم . ولی مثل اینکه انتظارم به پایان رسیده بود . احتمالاً این فریادها به خاطر نزدیک شدن او بود .
بله ! او بود . یک ماده شیر 170 کیلویی . سر و کله اش از لابه لای درختان انبوره و در هم فرو رفته پیدا شد و به طرف نهر آمد . خم شد و آب نوشید . به من نزدیک بود . نهایتاً 45 متر با من فاصله داشت . وقتی آبش را خورد ، بی آنکه متوجه باشد ، به طرفم آمد .
زمانیکه به فاصلۀ 18 متری من رسید ، کمی دوربینم را جابه جا کردم . این حرکت موجب شد که او ناگهان متوجه حضورم شود . قصد نداشتم او را غافلگیر کنم و یا بترسانم . برای چند لحظه در جایش میخکوب ماند ، سپس نیم خیز شد و به طرف من آمد . اصلاً انتظار این واکنش را نداشتم ! با خودم گفتم : « همین را کم داشتم ، تا چند لحظه بعد توی شکم شیر خواهم بود ! » قبل از این بارها به شیرها نزدیک شده بودم ، ولی این اولین باری بود که یک شیر به من نزدیک می شد .
آیا اگر از جایم بلند شوم و فریاد بزنم ، فرار می کند ؟ شاید بله ، شاید هم نه . اگر بلند شوم و فرار کنم چه ؟ آیا تعقیبم می کند ؟ بله ، به احتمال زیاد تعقیبم می کند . بنابراین تصمیم گرفتم در همان حالتی که هستم ، بمانم .
ماده شیر جلو و جلوتر آمد تا اینکه به فاصلۀ 5/3 متری من رسید . با یکی دو پرس می توانست این فاصله را طی کند . اگر نزدیکتر می شد دیگر نمی توانستم لنز دوربینم را تنظیم کنم . در بهترین فاصله برای عکسبرداری ایستاده بود .
اما ناگهان در مقابل چشم های شگفت زدۀ من ، مثل مجسمۀ ابوالهول روی زمین نشست . انگار می خواست مدل عکسبرداری باشد . سپس به پشت غلتید و در حالیکه وارونه شده بود و سرش روی زمین بود ، به من نگاه کرد . معلوم بود که کنجکاو و گیج شده و می خواهد از وضعیت من که هنوز روی شکم دراز بودم ، سر در بیاورد . انگار می گوید : هی رفیق ، تو خوردنی هستی ؟ به نظر نمی رسد خطرناک باشی .
به خودم یادآوری کردم که آرام نفس بکشم و مراقب رفتارهایم باشم . با دقّت دوربینم را کمی جا به جا کردم تا بتوانم تنظیمش کنم . و این عکس را انداختم .
ناگهان با سرعتی که مرا به وحشت انداخت ، از جایش پرید و در یک چشم به هم زدن ناپدید شد . و مرا در حالیکه در احساسات عجیبی غرق بودم ، تنها گذاشت . حس می کردم رویارویی با این شیر ، در این حالت خاص ، هدیه بود که از دستان جنگل می گرفتم .
من برای انداختن این عکس ، زمان خیلی زیادی صرف کردم . دو سال طول کشید تا بتوانم برای ورود به جنگل های هندوستان و پیدا کردن اثری از شیر های بسیار کمیاب آسیایی ، مجوّز بگیرم . سپس سه ماه زمان برد تا توانستم یکی از آن ها را پیدا کنم . از این شیر های آسیایی به شدت در معرض خطر انقراض قرار دارند ، فقط سیصد رأس باقی مانده .
شاید تمام این مدتی که در جنگل به انتظار دیدن یکی از آن ها سپری کردم فرصتی شده تا ماده شیر به من عادت کند . من به حریم زندگی او تجاوز نکردم و او در مقابل ، به من یک جایزه داد : لحظه ای که هرگز فراموشش نمی کنم .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 70صفحه 18