مجله نوجوان 73 صفحه 13

کنیم ، امروز شخصاً به ملاقات شما آمدم . جناب قنسول مایل هستند تا در جلسه ای رسمی ، با شما ملاقات کنند . حتماً این جلسه برای شما جالب توجه خواهد بود . پهلوان که زیر لب می خندید ، گفت : - اما من ، چه با قنسولگری و چه با شخص جناب قنسول ، نه رابطه ای دارم و نه آشنایی و دوستی ای . تعجب می کنم شخصیت مهمی مثل قنسول دولت روسیه ، با آدمی مثل من چه کار مهمی می تواند داشته باشد ؟ ! در هر صورت من با جناب قنسول ، کاری ندارم . علاقه ای هم به این ملاقات ندارم و حاضر نیستم به قنسولگری بیایم . منشی قنسولگری ، زبان بازی کرد و سعی می کرد که با مکر و حیله پهلوان را فریب بدهد : - اما جناب پهلوان ! ما شما را به خوبی می شناسیم . از شخصیت و نفوذ اجتماعی شما هم با خبریم و به خوبی می دانیم که مردم مسلمان این شهر به شما علاقة بخصوصی دارند و با یک اشارة شما هزاران نفر از مردم تجمع می کنند . این نفوذ اجتماعی برای ما ، پدیدة خیلی جالبی است . برای همین ما دوست داریم که با شما ارتباط داشته باشیم . این رابطة دوستانه ، به نفع هر دو طرف است . مطمئن باشید که شما از دوستی با ما ضرر نمی کنید . شخص قنسول به خاطر احترامی که برای شخصیت شما قایل است ، می خواهد با شما ملاقات کند . پهلوان جدی تر از قبل گفت : - خوب شد . شما هم اشاره کردید که مردم ما مسلمان هستند و اعتقادات دینی دارند . همین مردمی که شما می گویید با یک اشارة من و امثال من جمع می شوند ، به خاطر دین شان است که به دور ما جمع می شوند . چون ما را مدافع و دوستدار اعتقاد شان می دانند ، اما همین مردم اگر ببینند که ما با شماها که کمونیست هستید ، رابطة دوستی داریم دیگر برای ما تره هم خرد نمی کنند . منشی که از سر سختی پهلوان عصبانی شده بود و سعی می کرد خونسردی اش را حفظ کند ، دوباره با زبان چرب و نرم گفت : - اما پهلوان ! این دوستی یک آشنایی بسیار ساده است . این آشنایی به ضرر کسی نخواهد بود و برای شما تعهدی ایجاد نمی کند . شما می توانید از دوستی ما ، برای پیشبرد مرام و اعتقادات خودتان استفاده کنید . ما با اعتقادات دینی شما نه تنها مخالفتی نداریم ، بلکه حتی حاضریم به شما کمک هم بکنیم . ما حاضریم از شما در برابر دولت دفاع کنیم . از این گذشته لازم نیست این ارتباط دوستانه ، برای همه آشکار باشد . ما می توانیم به طور پنهانی با هم دوستی داشته باشیم . پهلوان حرف مرد روس را قطع کرد و گفت : - نخیر آقا ! من حاضر به دوستی پنهانی با شما نیستم و نیازی هم به حمایت قنسولگری شما ندارم . منشی قنسولگری هر لحظه ، بر اصرار و خواهش خود می افزود . پهلوان که از این همه اصرار متعجب شده بود گفت : - بهتر است واقعیت را بگویید . قنسول شما برای چی می خواهد مرا ببیند ؟ اگر صادقانه واقعیت را به من بگویید ، ممکنه که تغییر عقیده بدهم . منشی مکار قنسولگری که فکر می کرد پهلوان را نرم کرده است چاپلوسانه گفت : - ببینید پهلوان ! ما اعتقادات سوسیالیستی داریم . انقلاب ما ، انقلاب کارگری است . ما طرفداری توده های پا برهنه و ضعیف هستیم . برای همین در سرتاسر دنیا ، از توده های مردم دفاع می کنیم . ما به مردم کمک می کنیم تا در برابر امپریالیسم و استبداد ، از حقوق خود شان دفاع کنند . برای ما خیلی جالب است که شما ، این همه در توده های مردم نفوذ دارید . این خیلی مهم است . شما همین چند روز پیش توانستید با یک حرکت ، توده های مردم را به حرکت درآورید و به راحتی ارگ حکومتی را تصرف کنید . ما تمام این جریانات را زیر نظر داریم . ما به خاطر این نفوذ اجتماعی ، دوست داریم که با شما دوست باشیم . این به نفع شما هم هست . مثلاً در این شرایط که رضاشاه می خواهد عزاداری ماه محرم را غیر قانونی اعلام کند ، ما خیلی می توانیم به شما کمک کنیم . جناب قنسول فرمودند که ما حاضریم هزینة تمام هیئت های عزاداری شیراز و هزینة تمام غذاهایی را که در این مدت به مردم می دهند ، بپردازیم . به نظر شما این جالب نیست ؟ ما کمک دیگری هم حاضریم به شما بکنیم . حتی حاضریم در برابر دولت به شما کمک کنیم . پهلوان سکوت کرده بود . مرد که فکر می کرد با سخنان خود ، پهلوان را تطمیع کرده است گفت : - باقی مذاکرات را جناب قنسول با شما خواهند کرد . قرار ما فردا صبح در قصرالدشت ، باغ شخصی قنسول . ما فردا صبح ، منتظر شما هستیم . پهلوان گفت : - بسیار خوب ، شما تشریف ببرید . من باید فکر کنم ، اگر صلاح دیدم صبح فردا خودم به قصرالدشت می آیم . آن شب پهلوان خیلی فکر کرد . پیشنهاد فریبنده ای بود . تأمین هزینه تمام هیئت های شیراز ، مبلغ خیلی زیادی بود و خیلی می توانست به آن ها کمک کند . با آن همه پول می شد ، عزاداری خیلی با شکوهی برگزار کرد . با شکوه تر و آبرومندتر از هر سال ، از این گذشته وعدة حمایت در برابر تهاجمات دولت هم ، خیلی اهمیت داشت . اگر پهلوان دوستی با قنسولگری را می پذیرفت ، حامی بسیار قدرتمندی پیدا می کرد . آنقدر قدرتمند که حتی رضا شاه هم نمی توانست با آن ها در بیفتد . نیمه های شب بود که پهلوان ، تصمیم خودش را گرفت . با خودش اندیشید که اگر روز قیامت ، حضرت زهرا علیه السلام علیها از او سؤال کند که چرا کمک بیگانه های بی دین و ایمان را قبول کردی ، چه جوابی دارد که بدهد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 73صفحه 13