شعر
به سبزی روح مادرم به خاطر بی کرانگی اش
هزار مرتبه گل تر
غروب ، یک ترن از سرنوشت من رد شد زنی سوار شد و روزگار من بد شد
زنی سوار شد و دور شد ، زمستان شد دوباره چشم زمین کور شد ، زمستان شد
زنی سوار . . . نه امّا فرشته بود آن زن که لحظه لحظۀ ما را نوشته بود آن زن
زنی سوار شد و . . . زن نبود نه ، نه ، نه ! هنوز موقع رفتن نبود ، نه ، نه ، نه !
هنوز دست جوانش معطر از گل بود هزار مرتبه گل تر از سرتر از گل بود
ترن به سوی ابد با شتاب راه افتاد کشید سوتی و بی التهاب راه افتاد
کنار ریل ، دلم سوخت ، مادرم می رفت نه مادرم ، نه ! که جانم ز پیکرم می رفت
کنار ریل نشستم ، تگرگ می بارید سکوت بود و سیاهی و مرگ می بارید
غروب بود و کلاغان تلخ ، سرگردان سیاه چادر و گریان ، به سوگ ما حیران
غروب بود و ترن رفت و رفت تا گم شد ستاره ای شد و در پشت ابرها گم شد
بهشت ، ضلع شمالی ، پلان ده ، مادر نشسته بی گل و بی دختر و بدون پسر
بدون جسم ، بدون مخاطب خاکی بدون دغدغه ، دور از زمین و ناپاکی
سعید جلیلی هنرمند
هفت سین
در هفت سین عیدمان جای تو خالی بود
یک سیب بودی تو در آن هنگام ، عالی بود
جای شما خالی ! سماق و ساعت و سبزه
یک حبه سیر و سنجد و یک صد ریالی بود
گلدان ، جواب حس من را جای تو می داد
هر چند این گلدان خوش غیرت سفالی بود
قرآن کنار آینه ، حافظ کنار شمع
آینده در تعبیر آن ها با تو عالی بود
ای کاش می دانستم آن لحظه چه می کردی؟
بی من هوای سفره هاتان ، در چه حالی بود؟
شاید کنار سفره مشغول دعا بودی
شاید حواس پرت من در آن حوالی بود
محبوبه اسماعیلی
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 77صفحه 23