مجله نوجوان 77 صفحه 34

آسمانی ها عطر تبسّم می ریزه تو ایوون یاس سپیدی که یه پارچه نوره می پاشه آفتاب تو چشای مردم خورشیدی که جنس صداش بلوره صدای پاش می ریزه مثّ بارون تو کوچه های خلوت مدینه صدای پاش صدای پای صبحه طلوع خورشیدی که بهترینه تو آسمون سحر مدینه ابرا ولی غریب و دل شکستهَ ن مثّ یه بغض ساکت و قدیمی بازم گلوی آسمان و بستن ابرا می خوان ببارن امّا زمین سنگه و شوره زار و خسیسه اون جایی که بارون می خواد بباره از اشک چشمای فرشته خیسه ابرا می خوان که دستاشو بشورن امّا نمی دونن کجاست مزارش نمی دونن کجا می شه صداش زد کجا می شه کمی نشست کنارش فرشته ها می گن که مادر خونه ش رو شونه های کوهی از عقیقه عقیق زرده ، خشتی و گلی نیست می گن که خاکش با همه رفیقه طواف اسم اعظم خدارو فرشته ها دور سرش می چرخن تا پر و بالی بگیرن ، همیشه صبح تا غروب دور و برش می چرخن میون اون همه فرشته مادر یادش نمی ره واسه ما دعا رو حل می کنه با چشمای قشنگش از اون - بالا مشکل آدما رو مدینه رفته هاش بگن چی دیدن نرفته هاش بگن که چی شنیدن زیارتش حق اوناس که عمری داغ فراقش و به جون خریدن ابرا می خوان بغضشون و به پای مادر آب و آینه ببارن می رن سر مزار اون شهیدا که مثل مادر ، گل بی مزارن محسن وطنی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 77صفحه 34