مجله نوجوان 79 صفحه 11

سرشاخه های نور شما هر چه خوف دارید ، از خودتان بترسید . از اینکه مبادا خدای نخواسته - مسیر ، یک مسیر دیگر بشود و راه ، یک راه دیگری باشد و توجه به این چیزی که الان هست ، از دست برود و مردمی بودن از دستتان برود . از این بترسید که اگر - خدای نخواسته - یک وقت این قضیه پیش آمد و شما از آن مردمی بودن بیرون رفتید و یک وضع دیگری پیدا کردید و خیال کردید حالایی که من نخست وزیرم ، حالایی که من رئیس جمهورم ، حالایی که من وزیر کذا هستم باید چه و چه و چه باشم ، آن وقت بدانید که آسیب می بینید ، یعنی آن وقت است که خارجی ها به شما طمع می کنند . صحیفه امام ، ج 61 ، ص 446 هیبت کوه دیدمش باز ، همان بود که بود سوره سره بیان بود که بود در گذرگاه غم آلود زمین خلوت سبز جنان بود که بود در هیاهوی مسیل شب زخم هیبت کوه گران بود که بود حجمی از نور به پهنای فلق بر زمین در طیران بود که بود همه او بود و ز رخساره او جلوه عرش ، عیان بود که بود خاتم عشق به پیشانی داشت فارغ از حرف جهان بود که بود دلم آرام گرفت از نفسش جمله ، ما بود همان بود که بود عزیزالله زیادی خسرو آقایاری قسمت پایانی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 79صفحه 11