مجله نوجوان 79 صفحه 34

پندآموزی محمدبن منکدر یکی از دانشوران اهل سنت و مردی عابد ، زاهد و صوفی بود . روزی به دوستانش گفت : " من علی بن حسین علیه السلام را داناترین مرد روزگار می دانستم اما گمان نداشتم که فرزندی به یادگار گذارد که فضل و کمالش مانند خودش باشد ، تا اینکه روزی به پسرش امام باقر رسیدم و به گمان خود در کارش عیبی یافتم و خواستم او را پندی بدهم ولی او مرا پند داد و شرمنده کرد ." دوستان پرسیدند : " چگونه تو را پند داد ؟" گفت : " در یک روز تابستان که هوا بسیار گرم بود ، برای کاری به جایی در حومه شهر مدینه می رفتم . در میان راه به محمدبن علی علیه السلام برخوردم . او مردی تنومند و قدری فربه بود و در حالی که از گرما عرق از دست و رویش می ریخت و بسیار خسته به نظر می رسید ، همراه دو نفر از یارانش می آمد و گویی در راه رفتن به دوستانش تکیه داشت . شنیده بودم که او همراه غلامان در مزرعه کار می کند ، اما ندیده بودم . با خود گفتم : " ببین که بزرگی از بزرگان خاندان پیغمبر در این هوای گرم با این حال ضعف برای به دست آوردن مال دنیا بیرون آمده است و خوب است که چون سالمندترم و غرضی ندارم ، او را پندی بدهم ." پیش رفتم و سلام کردم و به او گفتم : " خدا کارت را اصلاح کند ! می بینم که مرد نامداری از نامداران خاندان رسالت در این هوای گرم با این حال خسته برای طلب دنیا آمده . آخر عزیز من ! ما همه می میریم . اگر تو در این حال باشی و اجل برسد ، چگونه با خدا روبرو می شوی ؟ !" آن حضرت تکیه گاه خود را رها کرد و راست ایستاد و فرمود : " به خدا قسم اگر مرگ من در این حال در رسد ، در حالتی خدا را ملاقات می کنم که در حال فرمانبرداری و طاعت و عبادت او هستم و با کار و زحمت ، خود را از احتیاج پیدا کردن به تو و دیگران حفظ می کنم . انسان از مرگ موقعی باید پروا کند که در حال نافرمانی و معصیتی باشد یا سربار جامعه باشد و کاری نداشته باشد که خود با دسترنج آن زندگی کند و به دیگران خیر برساند ." گفتم : " رحمت خدا بر تو ای بزرگوار ! من خیال داشتم تو را پندی بیاموزم ولی تو مرا موعظه کردی . از این که خود را دانا می دانستم شرمنده ام و امیدوارم به پیری من ببخشی ." حضرت لبخند زد و فرمود : " بخشایش از خداست ." اندازه بسیار شخصی مریض شد و در حال بیماری نذر کرد که اگر بهبود یافت ، پول بسیاری صدقه بدهد . به زودی بهبود یافت و ادای نذر شرعی بر او واجب شد اما نمی دانست چقدر باید صدقه بدهد تا نذر واجب را ادا کرده باشد و گناهکار نباشد . از گروهی پرسید و جواب های گوناگونی دادند و دلیل قانع کننده ای پیدا نکرد . خدمت امام هادی علیه السلام رفت و مسأله را پرسید . امام فرمود : " اگر هشتاد درهم صدقه بدهی نذر خود را ادا کرده ای و اگر بیشتر بدهی به دلخواه خودت است و اجرش با خداست ." آن مرد پرسید : " اجازه دارم بپرسم به چه دلیل ؟" امام فرمود : " خداوند در قرآن به پیغمبرش فرمود : " خدا شما را در موارد بسیار یاری کرد - لقد نصرکم الله فی موطن کثیره" آیه درباره غزوات پیغمبر است و غزوات در هشتاد مورد پیروزی داشت و خدا آن را کثیر یعنی بسیار نامید . پول ، سکه ضرب شده است و درهم ، سکه است و هشتاد درهم کمترین اندازه ای است که بسیار خوانده می شود ." آن مرد راضی و خوشحال شد و نذر را ادا کرد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 79صفحه 34