مجله نوجوان 80 صفحه 29

عطر انسان آخرین باری که مهتاب از دلت جان می گرفت ماجرای ماه و نخل و چاه ، پایان می گرفت مهربان من که هر شب این یتیمستان بغض زیر پایت کوچه هایش عطر انسان می گرفت کهکشان ، محصولی از اشک و اشارت تو بود چرخ ، در هر چرخش از چشم تو فرمان می گرفت تا به پا داری عدالت را ، برایت آسمان از نسیم و چشمه و خورشید پیمان می گرفت آه اگر اشک تو و چشم غزل خوانت نبود عشق تنها می شد و راه بیابان می گرفت کاش این شب ها کسی از عصر فرصت های سبز در حضورت می نشست و درس قرآن می گرفت کاش این شب های ابری در کویرستان ما آذرخش ذوالفقارت بود و باران می گرفت سید اکبر میر جعفری نشانی قصد سفر در شب آسمان داشت در دست خود یک سبد کهکشان داشت او را نشانی چه پرسی که از زخم در عمق پیشانی اش یک نشان داشت در باغ مرطوب فصل نگاهش یک دامن آلاله و ارغوان داشت ای کاش می شد بدانم به ناورد آن مرد ایمان چه در بازوان داشت یا از چه رو گریه می کرد وقتی سر در تنور فروزان نان داشت افسوس او را ندانستم افسوس او را که در بیکران آشیان داشت سهیل محمودی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 80صفحه 29