مجله نوجوان 82 صفحه 9

حالا فهمیدی چطور ؟ » کاوندر بر خود مسلط شد و نزاع طلبانه جواب داد : «این کار احمقانه است جک ، واقعا احمقانه . » کاوندر که ترس و وحشت به کلی از وجودش رخت بر بسته بود ، پیش رفت و گفت : «آن اسلحه را بگذار کنار پسر . بیا عاقل باشیم . - من هنوز می توانم این کار را بکنم . می توانم ماشه با بکشم چارلی . جلو نیا . - بگذار کنار . . . . کاوندر ناغافل چنگ انداخت و مچ دست فلچر را چسبید و قرص نگه داشت . مرد فریاد کشید : «ولم کن ، می کشمت . » دو حریف به تقلا و کشمکش پرداختند . بازوی خشکیده و لاغر فلچر بیش از آن که کاوندر فکر می کرد قوی بود ولی او می دانست که خودش قوی تر است چرخ های صندلی بر اثر تلاش و جدال شدید آنها ناگهان حرکت کرد . مرد علیل خود را برای حفظ تعادلش به عقب انداخت . کاوندر از این فرصت استفاده کرد و مچ او را پیچاند . دهانۀ لولۀ اسلحۀ ، کلۀ جک فلچر را نشانه رفته بود . فلچر با دیدگان از حدقه در آمده کوشید انگشتش را از روی ماشه بردارد . در این لحظه کاوندر حس کرد که همۀ ترس و اضطراب او به وجود شکنجه کننده اش منتقل گشته است . فلچر چیزی گفت که آخرین کلمات او بود . سپس تپانچه شلیک شد . صورت مرد علیل تودۀ وحشت ناکی ازگوشت و خون جوشنده شد . کاوندر مچ فلچر را رها کرد و عقب رفت . جسم بی جان مردک توی صندلی مچاله شد و بازویش به سستی از پهلوی آن آویخت و تپانچه بر کف اتاق افتاد . فلچر مرده بود اما کاوندر متأسف نبود چون حس می کرد که راحت شده است . این دست خود مقتول بود که اسلحه را گرفت و ماشه را فشرد . اگر او تپانچه نمی کشید و بازی در نمی آورد ، هرگز چنین اتفاقی رخ نمی داد . کاوندر قدری گوش ایستاد . صدای گلوله واکنشی پدید نیاورده بود . کاوندر به سرعت از ساختمان خارج شد و خودش را توی خیابان انداخت . او اگر هم گیر می افتاد ، می توانست ادعا کند که فلچر را در حال دفاع از خویشتن کشته است . تمام شواهد به نفع کاوندر حکم می کرد . *** آن شب را کاوندر در بالکن یک سینما گذراند . اواسط فیلم حس کرد که خوابش می آید . شادمانه بلند شد و به حتل رفت و ساعت ده ، تلفنی سفارش ساندویچ و نوشیدنی داد و با ولع و لذت خورد و ن وشید . بعد سیگاری آتش زد و با لباس روی تخت دراز کشید . می دانست که دارد به خواب می رود . دیگر از هیچ چیز نمی ترسید . امواج مقاومت ناپذیر خواب ، مثل نسیم نوازشگر تابستان به صورتش خورد و چارلی ، تبسم کنان چشم بر هم نهاد . *** مستر «سیلیس » مدیر هتلی که کاوندر در آن زندگی می کرد ، با لحن التماس آمیزی گفت : «خواهش می کنم گزارشتان را طوری تنظیم کنید که . . . . » «هادوک » بازرس پلیس میان سخن او دوید و گفت : «نگران نباشید آقای سیلیس . شما تقصیری نداشتید و اگر به بیمه فکر می کنید ، شرکت خسارتتان را تمام و کمال خواهد پرداخت . » مدیر نفس راحتی کشید . بازرس افزود . «خیر . شما اصلا مقصر نیستید . مثل این که بعضی مردم هرگز عاقل نمی شوند و اگر یک میلیون مرتبه هم به آنها هشدار بدهید که عزیزم توی تخت خواب سیگار نکش ، فایده ای ندارد . » «هادوک » برگشت و نگاهی به دو مرد سفید پوش که بر انکارد حاصل جنازۀ ذغال شدۀ «چارل کاوندر » را از اتاق هتل بیرون می آورند انداخت و سری تکان داد و با رقت و تأثر گفت : «این یکی می بایست خیلی زود چرت و سنگین خواب بوده باشد ! »

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 82صفحه 9