مجله نوجوان 82 صفحه 30

تپه آویشن محمود درویش به آن دست های ساخته شده از آویشن و سنگ سیاه من این را فریاد سر می دهم به احمد که تنها و فراموش است ابر های سرگردان از سرم گذشته اند بی خانمان و ناشناس و تنها کوهها جرات پنهان کردن مرا دارند در وطنی بی حاصل دیگر بار از زخم های دیر یا پدیدار می شوم و چنان نزدیک می شوم که می بینم جزئیات سرزمینم را دیگر بار پدیدار می شوم در سالی که دریا از شهر های خاکستر از هم شکافت ومن خود را تنها یافتم احمد آن دریا بود کف آلود در میان گلوله ها اردوگاهی که با خشم می رویید و آویشن و جنگنده بر سرمان فرو می ریخت احمد دست و پایش را می نگریست که از خاطره ها نیرومند می شد از خاطره قطار های فراموش شده که کسی در آنها دیگری را نمی یافتو و کسی در آنها به دیگران خوش آمد نمی گفت با گل های یاسمن او تنها ایستا در میان شب های خودیابی در اشتیاق حققت برای بیست سال سرگردان برای بیست سال در طلب یک شناسنامه ندای او را تنها آتشفشانها پاسخ گفتند من احمد عربم او گفت من گلوله ام و پرتقال و رویاها تل زعتر خیمه گاه من است و من همین سرزمینم راهی سفری به سرزمینم از خاور به باختر شمشیرها تیز می شد همچنان که احمد دست و پایش را می شناخت چونان ستاره ا در آسمان خیره برای دیدن حیفا احمد قربانی می شد شهرها اندام های اسفالتی خود را پشت سر می گذاشتند و به دنبال او می آمدند برای کشتنش از خاور تا باختر مراسم سوگواری را ترتیب می دادند و ابزار های گردن زدن را بر می گزیدند من احمد عربم بگذار محاصره کنندگان فرا رسند تن من دژی مستحکم است بگذار محاصره کنند من خط آتشم و آنها را محاصره خواهم کرد زیرا که سینه ام پناهگاه مردمانم است بگذار محاصره کنند در حاشیه ها گام می زنم و هنگامی که به آبها تکیه می دهم پراکنده می شوند هنگامی که غروب فرا می رسد ناپدید می شوم ناقوسی که در دور دست می نوازد مرا می بلعد تنها زخم خون چکان من می گوید که من وجود دارم هر راهی که گام هایم را بر آن می نهم از من دور می شود فرار می کند هر شهری که به آن دل می بندم جامه دانم را به سویم پرتاب می کند من پناهم را در شعر م یابم و خواب می بینم دشنه ای را بیابم که در خواب بر من فرود می آی از زخم خون چکان خود شمعی می افروزم

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 82صفحه 30