یاد دوست
جویبار خاطرات
* یک روز گچ کار آوردند که حسینیه را سفید کنند ، امام متوجه شدند و گفتند کار را متوقف کنید ، همان گچ و خاکی که هست ، کافی است ، خیلی هم خوب است . لازم نیست سفیدش کنید .
* روزی با یکی از دوستان رفتیم بازار یک فرش خریدیم و آوردیم تا داخل اتاق امام بیندازیم تا خواستیم فرش را پهن کنیم ، امام گفتند : «چه کار می کنید ؟» گفتم : «آقا این فرش را می خواهیم اینجا بنیدازیم .» گفتند : «لازم نیست . همین موکت کافی است . خیلی هم خوب است . فرش را جمع کنید و ببرید پس بدهید .»
* یک بار که با سایر اعضای دفتر نشسته بودیم ساعت تقریباً ده شب بود . آیفون صدا کرد . صدای امام بود که فرمودند که یکی از لامپها روشن مانده ، خاموشش کنید .
محمدرضا صدرا
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 86صفحه 10