کاوش پندار
یک روز خوب
نمی دانم در خانه ی ما چه اتفاقی افتاده بود که شده بودیم مثل همان گیر دادن در و دیوار به یک چیز . مانند همان بابایی که ساعت هفت صبح بیدار می شود . هفت طبقه را پایین می آید و در هفتمین روز هفتیمن ماه سال در هفت متری داروخانه یک کامیون با پلاک 7777 ریزش می کند تازه علت مرگ هم شیلک گلوله از هفت تیر اعلام می شود !
زیاد فکرش را نکنید ، بیایید ببینید که من دچار به خط رو خطی شده ام .
جمعه شب که کنکور آزمایشی داشتم و داشت جان از بدنم بیرون می آمد . با سردردی شدید از سر و صدای مهمان های ناخوانده ی مامان ، رفتم که کمی بخوابم .
هنوز چند لحظه نگذشته بود که همه جا ساکت شد از جایم بلند شدم باورتان نمی شود صبح شده بود و من نفهمیده بودم که امان از این درس و دانشگاه . . .
مادرم نگاهم کرد و گفت :
«ساعت خواب ! چه پسری دارم من . یالا یه چیزی بخور تا دیرت نشده .»
بعد با تردید سؤال کرد : «هومنم ! تو خط کش خیاطی من را ندیدی !»
من هرچه فکر کردم یادم نیامد که مادر کی خیاطی بلد بوده که م . .
از خانه بیرون آمدم تا سوار اتوبوس بشوم . نیم ساعتی طول کشید اما خبری نشد . آقای لواسانی از مغازه اش بیرون آمد و گفت : هومی ! منتظر چی هستی . اتوبوس ؟ مگه نمی دونی خط اتوبوس از اینجا جمع شده ؟»
گیج و گنگ سوار تاکسی شدم و به سمت کلاس تست راه افتادم . توی ماشین مرد میانسالی جلو نشسته بود و روزنامه می خواند : «احزاب باید بنزین سیاسی خود را اعلام کنند .»
مترو دیگر خطوطی برای افتتاح ندارد .»
خیلی عجیب بود . تمامی خطوط روزنامه جا به جا شده بود . نمی دانستم که باید خوشحال باشم که بعضی خط ها به درستی غیبشان زده یا ناراحت باشم برای اتفاقی که داشت می افتاد .
از همه بدتر این بود که وقتی عصر ، تشنه از ساختمان آموزشگاه زدم بیرون و پاهایم خودکار مسیر رسیدن به آب سرد کن را پیمود تا گلویی تازه کنم . هیچ منظر های فاجعه بارتر از جمعیت مشتاق و متعجب آزارم نداد . البته خوب شد غش نکردم وقتی پیزنی کاسه ی کوچکش را به دستم داد و گفت : ننه جون ! واسه منم نفت می آری ؟»
ب . . . له . خط لوله نفت سر از لوله های آب در آورده بود و این خط رو خط وقتی به اوج رسید که شب در خانه پدر از عصبانیت نه گذاشت و نه برداشت و رو به من کرد که تو کی می خوای قبض خط تلفن را بپردازی ؟ !»
وای خدای من ! باید می رفتم می خوابیدم وگرنه دیوانه می شدم .
ـ هومن بیدار می شی یا پارچ آب بیارم ؟
بیدار شدم اما خسته و مچاله آن هم کف اتاق با کتابی که دیشب روی صورتم جا مانده بود .
رفتم جلوی آینه که شاهکار افتادن از تخت را ملاحظه کنم : یک خط اریب بالای پیشانی .»
داشتم می رفتم صورتم را بشورم که چشمم به تیتر کتاب افتاد : «نقطه سر خط !»
ـ مامان . . . !
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 86صفحه 20