مجله نوجوان 87 صفحه 13

کرین را چطور؟» حس عجیبی از وحشت باز بر من غلبه کرد که علتش شنیدن اسم خواهران کرین بود. من دوباره به کودکی بدل شده بودم که از صورتک عجیبی که می خواست من را بکشد ، می ترسیدم. بالاخره به خودم مسلط شدم و گفتم : «من همه را به یاد می آورم. خواهران کرین چطور؟» «مثل همیشه یکی محبوب دل ها و آن یکی شکست خورده ، منزوی و بی دست و پا». «این منصفانه نیست؛ کارولین فلج اطفال گرفته بود. تو چطور می توانی از او انتظار داشته باشی که .... » «اما آیرین شکست خورده است. او یک احمق تمام عیار است. یادت هست که چطور تمام وقت شوخی می کرد و می خندید؟ حالا هم همان طوری است ولی راستش را بخواهی حالا هرچه که می گوید کمی احمقانه به نظر می رسد. من که از دیدنش بیزارم. فقط اشکال کار این است که نمی شود کارولین را بدون آیرین دعوت کرد...» «حال کارولین خوب است؟» «البته که خوب است. از او به خوبی مراقبت شد و حالش خوب شد. بهتر از ما. من فکر می کنم رنج و دردی که کشیده بود باعث تعمق و فکر کردن او روی مسائل زندگی شد. او قوی و مستقل است. البته نباید زحمات پزشک ، پرستار و مادرش را نادیده گرفت ولی ...» در همان لحظه زنگ در به صدا درآمد و مادر میزبان من که از پنجره بیرون را نگاه می کرد ، ما را صدا زد. هیچ وقت کلماتش را فراموش نمی کنم. او گفت : «دخترم ، در را باز کن . خواهر کارولین است» و میزبان من همان طور که به طرف در می رفت ، نگاهم کرد و گفت : «چی بهت گفتم؟»... نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 87صفحه 13