مجله نوجوان 88 صفحه 4

حامد قاموس مقدم آب نخورده و دل سوخته ! طبق معمول شکوفه در ایوان منتظر بود . همه اهل خانه خواب بودند ، حتی راضیه و مرضیه . پدر دیر کرده بود . شکوفه به ساعت صورتی کوچکش نگاه کرد . ساعت ، جایزه سال گذشته شکوفه بود . او با تلاش بسیار توانسته بود اولین سالی را که به سن تکلیف رسیده ، به مدت 3 روز ، روزه کامل بگیرد . صدای کوروش بلند شد و به دنبال آن مادر شکوفه ، کوروش به بغل به حیاط آمد تا بقیه اهل خانه از خواب قیلوله بیدار نشوند . مادر که انتظار دیدن شکوفه را نداشت ، گفت : « تو اینجا چی کار می کنی ؟ مشقات رونوشتی ؟ » کوروش دوباره نق زد ، مادر منتظر جواب شکوفه نشد و شروع به آرام کردن او کرد . شکوفه دوباره به در ورودی خیره شد . کم کم حیاط داشت پر از سایه می شد ولی از پدر خبری نبود . باز هم به ساعت صورتی اش نگاه کرد . عکس پک پاندای کوچولو به همراه پدر و مادرش روی ساعت نقاشی شده بود . ساعتش چراغ هم داشت ولی شکوفه ، هیچ وقت از آن استفاده نکرده بود چون می ترسید که باطری ساعتش تمام شود . برای همین هر وقت که هوا تاریک بود ، از راضیه یا مرضیه ساعت می پرسید و چون آن ها اهل پز دادن بودند ، برای اینکه بتوانند پز ساعتشان را بدهند ، ساعت را اعلام می کردند . صورت پاندای ساعت شکوفه خیلی بی احساس بود . نه می خندید و نه گریه می کرد . به خاطر همین ، شکوفه سر در نمی آورد که پاندا کوچولو از این که با پدر و مادرش به گردش آمده است ، خوشحال است یا ناراحت ! شکوفه همیشه از گردش رفتن خوشحال می شد هر چند روز یک بار پدر شکوفه ، او را به فروشگاه می برد تا بتواند پله بر قی سواری کند و لذت ببرد . پدر ، خود را با غرفه لوازم الکتریکی مشغول می کرد تا شکوفه ، 5 طبقه فروشگاه را با پله برقی بالا برود و پایین بیاید . چند باری هم شیطان می خواست شکوفه را گول بزند که سوار آسانسور شود ولی او سعی کرده بود که پایش را به ا ندازه گلیمش دراز کند و از اعتماد پدرش سوء استفاده نکند . وقتی شیطان بیشتر اصرار کرده بود ، شکوفه گفته بود : « ای بابا فرصت برای این کار بسیاره ! » این جمله را وقتی یاد گرفته بود که زن دایی اش داشته به مادرش خیلی اصرار می کرده که برای شام به منزلشان بروند و مادر در جوابش این جمله را گفته است و وقتی زن دایی دیگر اصرار نکرده ، شکوفه نتیجه گرفته بود که این جمله می تواند در اصرار های بی مورد و خطرناک که عقوبت بدی به دنبال دارد ، کارگشا باشد . ماهی داخل حوض تکانی به خود داد و صدای قلپ آب ، شکوفه را به یاد یخچال و بطری بخار گرفته داخل آن انداخت . بلند شد و به آشپزخانه رفت . زهره ، خواهر بزرگ شکوفه ، در آشپزخانه به دنبال آرد برنج بود . زهره زیاد با کسی کاری نداشت . بیشترین مطالعاتش بر روی کتاب های آشپزی بود و کلیه برنامه های خانه داری و آشپزی تلویزیون را به صورت مستمر و با پشتکار فراوان دنبال می کرد . شکوفه د ر یخچال را باز کرد . شیشه آب بیرون آورد و روی میز گذاشت . یک لیوان از روی جا ظرفی برداشت . شیشه آب را کم کم داخل لیوان خالی کرد . صدای آب بسیار گوش نواز بود . لیوان را به دهانش نزدیک کرد . در همین حال ناگهان با خودش گفت : « ای بابا فرصت برای این کار بسیاره » در همین حالت بود که از پشت لیوان ، چهر های ناواضح و درهم و برهم را دید . وقتی لیوان را پایین آورد ، مرضیه را دید که با نیش باز دارد و به او نگاه می کند . دندان های مرضیه از شیطنت برقی زد و از آشپزخانه بیرون رفت . شکوفه فهمید که چه اتفاقی برایش افتاده . حالا حتماً مرضیه به راضیه می گوید و راضیه هم به مامان می گوید و مامان هم به همه می گوید که « شکوفه روزه بوده ولی یواشکی رفته آب خورده »

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 88صفحه 4