مجله نوجوان 90 صفحه 12

طنز مریم شکرانی پدیده های عجیب بزرگسالی ! وقتی انسان وارد دوره ی بزرگسالی می شود ، تغییرات بسیار عجیبی می کند که آدم تعجب می کند ما در اینجا مختصری شما را با آن پدیده ها آشنا می کنیم . واقعیت این است که انسان در دوره ی نوجو .انی بسیار با حال است و هم سن و سالان خویش را نیز به خوبی درک می کند و می داند که بشر احتیاج به باحالی دارد اما با پیر شدن آدمی ، انسان این مسئله مهم یادش می رود و با حالیت خود را از دست می دهند و رفته رفته بی حال و بی حال تر می شود به طوری که همین انسانی که در دوره نوجوانی سرویس مدرسه را روی سرش می گذاشت بس که ضرب می گرفت و می زد و می خواند و حتی در مواردی مثل اردو به دور از چشم آقای ناظم حرکات موزون می کرد ، در دوره ی بزرگسالی می آید و مثل مجسمه در اتوبوس شرکت واحد می نشیند و اصلاً هم دلش نمی خواهد آقای راننده روی ماشینش ساب و وفر و از این سری سیستم های با حال ببندد و مسافران هم بالاخره دستی سوتی گردنی ، چیزی . . . حالا اینها بالاخره اتوبوس شرکت واحد است و ترافیک و آفتاب و مسافر درب و داغاان از سر کار برگشته و راننده هم که اعصاب معصاب درست و حسابی ندارد بنابراین احتمال اینکه یقه ی آدم را بگیرند و از اتوبوس پرت کنند بیرون بسیار زیاد است . بنابراین بی خیال ماشین خودشان هم که به گور سیاه ! این مسئله بی حالیت دوره ی بزرگسالی ، در مواردی آن قدر محرز است که هیچ بزرگسالی نمی تواند منکرش بشود . به عنوان مثال به مورد زیر دقت بفرمایید : کیس اول : پدر بزرگ بنده یک پیرمرد با حال و صدا البته پدیده ی استثنایی بزرگسالی است . ایشان به جینگولک بازی بسیار علاقمند هستند و البته نه به طور عمومی مثل اتوبوس و . . . بلکه به طور کاملاً خصوصی . ایشان گاه و بیگاه در منزل خودشان و فک و فامیل از جا بلند می شوند و بالاخره . . . ولی اگر بدانید بعد از این واقعه مفرح و جالب چه اتفاقاتی می افتد ! از همین خانم ایشان یعنی مادر بزرگ جان ما گرفته تا همسایه چهار تا کوچه آن طرف تر ، همگی گرومبلی دل خجسته ی پدر بزرگ را مورد تاخت و تاز قرار می دهند و ایشان را در این سن و سال با بحران های جدی مواجه می کنند . مادر بزرگ که می رود دادخواست طلاق بدهد و والدین ما هویت پدر و فرزندی خودشان را نقض می کنند و خواستار این بشوند که تحت حضانت و سرپرستی مادر بزرگم قرار بگیرند و همسایه چهار تا کوچه آن طرف تر هم به دلیل داشتن همچنین همسایه ای شر و شر عرق شرم بریزد و به دلیل همسایه آزاری (خرد و خاکشیر شدن روحیه و روان همسایگی) به پلیس صد و ده و بالاتر شکایت بکند و . . . خلاصه بلایی سر این پیرمرد بیچاره می آورند که همین چهار تا بشکن و بالا بنداز هم مثل سایر موارد به لیست آلزایمرشان اضافه شود . یکی دیگر از علائم ورود به دوره بزرگسالی ، بروز گاه و بیگاه بیماری عجیبی به نام با کلاسی است . بزرگترها در اینجور مواقع به دلیل تغییرات هورمون های شخصیتی ، بسیاری مسائل را الکی و بیخود و بی جهت زشت می بنند و به دیگران نیز فشار وارد می آورند که الا و بلا شما هم باید فلان مسائل را زشت ببینید که زشت است و خوبیت ندارد . در اینجور مواقع بزرگسالان یک پاپیون گنده به خرخره ی بچه شان بسته و انتظار دارند که ایشان جلوی مردم صحبتی به جز شبه جمله ی «اوه ، مای گاد» بر زبان نرانند . مسئله وقتی حادتر می شود که این بزرگسالان دوستان باکلاسی هم داشته باشند که متأسفانه با آن ها احساس صمیمت و یک روح ودر دو بدنی هم بکنن اینجاست که اصلی ترین قربانیان این پدیده فرزندان خانواده می شوند . به مورد زیر نظری بیفکنید : کیس دوم : ناناش ناش خانوم یک زن چهل سال و اندی و دوست مادر اینجانب هستند . ایشان طی یک توهم زدگی همه چیز های معمولی و عادی را بی کلاس و زشت قلمداد می کنند به طوری که برادر کوچیکه ی اینجانب تا مدتها تصور می کرد که ایشان از شدت با کلاسی بلانسبت دستشویی رفتن هم در دایره ی واژگان و لغاتشان وجود ندارد . بنابراین یک روز که ایشان (ناناش ناش خانوم) به طور اتفاقی از برادر کوچیکه ما پرسیدند کسی در دبلیوسی است ؟ این طفل معصوم به قدری شوک زده شدند که قلبشان دقایقی از کار ایستادند و آن هم در چه سنی ؟ درست در سن و سال خردسالی که به شکر خدا زود به ایشان رسیدیم و به بیمارستان منتقلش کردیم که خوشبختانه یا بدبختانه از نعمت وجود ایشان که مهیب تر از تمام بلایای آسمانی هستند ، محروم نشدیم . کیس موردنظر (ناناش ناش خانوم) ، هر وقت به خانه ی ما می آیند ، تمام دستمال کاغذی های ما را

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 90صفحه 12