مجله نوجوان 91 صفحه 12

مارگارت وایلد - دونا را ولینز ترجمه : صبا واصفی نامه های عاشقانۀ یک دایناسور دایناسور عزیزم دایناسور عزیزم ، یه خبر جالب تخمها باز شدند و جوجه ها از تخمها درآمدند . حالا ما این جا هفت تا بچۀ کوچولو داریم . دلم می خواست ورجه ورجه کردن این شیطون های وروجک را که می جنبند و دم کوچولوی شان را تکان می دهند ، می دیدی . ولی تو کجایی ؟ ! ما که این جا هستیم . یکی از آن کوچولوها از سر و کلۀ من بالا می رود . من به آنها می گویم ، باید حواس شان جمع باشد . نزدیک خانه بمانند و از آن جا دور نشوند . اما شیطونک ، خیلی بازیگوش و شجاع است و من از کارهایش می ترسم و برای او خیلی نگرانم . آخه من شبها صدا های عجیبی می شنوم . کوچولو ها پرخورند و مدام دارند بزرگ و قوی می شوند . بچّه ها از من دربارۀ تو می پرسند و من به آنها می گویم که تو برای آُسایش زندگی ما به دنبال یک جای امن و راحت رفتی و دیگر بازنگشتی . آنها می پرسند ، آیا تو مردی ؟ من به آنها می گویم هرگز ! دایناسور عزیزم : یک روز صبح ترانوزاروس به دایناسور های کوچولو حمله کرد؛ من فریاد زدم و به آنها گفتم به رودخانه بروید و در آن شنا کنید ! شیطونک ، دایناسوری که پیش من مانده بود ، تا آخرین لحظه به من چسبید و جیغ کشید . جای تعجب بود که فرار نکرد و از پیش من نرفت . وانمود کردم که از دستش عصبانی هستم اما واقعاً در قلبم به او افتخار کردم . من می توانستم احساس کنم ترانوزاروس هنوز به ما نگاه می کند و منتظر است که یکی از دایناسور های کوچولوی من را بدزدد . در حالی که الان زیر پایمان مرداب را حس می کنیم ، از مار های گرسنه که زبان شان را تکان می دهند عبور می کنیم . قلب من تند تند می تپد و دایناسور های کوچولو را مجبور می کنم که با سرعت بدوند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 91صفحه 12