مهدی مردانی شعر
قاب عکس
شب که می شه تو پنجدری ، یه دختری مثل پری
موهاشو دسته می کنه ، زیر حریر روسری
میره کنار باغچه و روی موهایش گل می زنه
میاد کنار تاقچه و به عکس قاب زل می زنه
یه قاب عکس کهنه با عکس سیا سفید توش
یه عکس و کلی خاطره که گرد و خاک نشسته روش
با آستینش پاک می کنه ، گرد و غبار و از شیشه
قابو بغل می گیره و می بوسه مثل همیشه
سلام بابا حالت خوبه ؟ الهی قربونت برم
فدای اون دستات بشم ، که می کشیدی رو سرم
راستی بابای بی وفا ، کی برمی گردی از سفر ؟
این روزا تا در می زنن ، من می دوم جلوی در
همیشه با خودم می گم : شاید که این بار تو باشی
شاید که برگشتی پیش من و مامان و داداشی
اما تو هیچ وقت نمی آی ، دختر همسایه میگه
بخاطر همین باهاش ، بازی نمی کنم دیگه
شبا همش خواب می بینم ، منو گرفتی تو بغل
دوباره نازم می کنی ، بهم میگی قند عسل
بعدش یهو بیدار میشم ، یه دفعه رؤیا می میره
باز می بینم که نیستی و دوباره گریه م می گیره
مامان می گه گریه نکن ، تموم میشه غصه و درد
اما یه بار خودم دیدم ، یواشکی گریه می کرد
بعضی روزا فکر می کنم ، پیش خدایی بابایی
داری به چی فکر می کنی ؟ الان کجایی بابایی ؟
میگن کسی نمی دونه ، زنده ای یا شهید شدی
بابایی « مفقود » یعنی چه ؟ چه جوری ناپدید شدی ؟
قابو بغل می گیره و هی مهربونی می کنه
تا صبح برای قاب عکس ، شیرین زبونی می کنه
شب که می شه تو پنجدری ، یه دختری مثل پری
وقتی که گریه می کنه ، خون می چکه رو روسری
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 91صفحه 23