مجله نوجوان 91 صفحه 23

مهدی مردانی شعر قاب عکس شب که می شه تو پنجدری ، یه دختری مثل پری موهاشو دسته می کنه ، زیر حریر روسری میره کنار باغچه و روی موهایش گل می زنه میاد کنار تاقچه و به عکس قاب زل می زنه یه قاب عکس کهنه با عکس سیا سفید توش یه عکس و کلی خاطره که گرد و خاک نشسته روش با آستینش پاک می کنه ، گرد و غبار و از شیشه قابو بغل می گیره و می بوسه مثل همیشه سلام بابا حالت خوبه ؟ الهی قربونت برم فدای اون دستات بشم ، که می کشیدی رو سرم راستی بابای بی وفا ، کی برمی گردی از سفر ؟ این روزا تا در می زنن ، من می دوم جلوی در همیشه با خودم می گم : شاید که این بار تو باشی شاید که برگشتی پیش من و مامان و داداشی اما تو هیچ وقت نمی آی ، دختر همسایه میگه بخاطر همین باهاش ، بازی نمی کنم دیگه شبا همش خواب می بینم ، منو گرفتی تو بغل دوباره نازم می کنی ، بهم میگی قند عسل بعدش یهو بیدار میشم ، یه دفعه رؤیا می میره باز می بینم که نیستی و دوباره گریه م می گیره مامان می گه گریه نکن ، تموم میشه غصه و درد اما یه بار خودم دیدم ، یواشکی گریه می کرد بعضی روزا فکر می کنم ، پیش خدایی بابایی داری به چی فکر می کنی ؟ الان کجایی بابایی ؟ میگن کسی نمی دونه ، زنده ای یا شهید شدی بابایی « مفقود » یعنی چه ؟ چه جوری ناپدید شدی ؟ قابو بغل می گیره و هی مهربونی می کنه تا صبح برای قاب عکس ، شیرین زبونی می کنه شب که می شه تو پنجدری ، یه دختری مثل پری وقتی که گریه می کنه ، خون می چکه رو روسری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 91صفحه 23