زخم آفتاب سلمان هراتی
در رطوبت چندش آور نفس درخت وسوسه پا گرفت
در سایه درخت وسوسه ، جمعی پیمان به قتل آفتاب بسته اند
شمشیر را
مکّاره ای با دست های هوس صیقل داد
و لبخند را به عادت هدیه به ابلیس بخشید
چشم نفاق
به بیعت قدرت رفت و در حمایت عشیرۀ شیطان
در جلوۀ فریبندۀ سراب نفس را امید حکومت داد
از بستر کبود وسوسه برخاست و دشنه ابلیس را حمایل خود کرد
شتاب نفس
جذب گام های حقیرش شد و او را تا خانۀ آفتاب
بی لحظه ای تعقل راند شب از شقاوت او لرزید
از پیچ کوچه ها گذشت با لبخند
و نخوت اسلاف خویش را
در چهره بازی می داد
آمد
در پشت او
و رکوع به ریا برد
آفتاب نماز حادثه می خواند
ناگاه دست حرامی
با بغض وسوسه چرخید
با خنجرش
فرق منور خورشید را شکافت
زمین ایستاد
در احتیاج حجت می سوخت
و ترس ویرانی
بر خاک می گذشت
و آسمان تا صبح می گریست
آفتاب
این زخم را به تفاخر سرود و رفت
اما
شمایل موزون نخل های نیایش
در سوگ او فرسود
و نخلستان
در انتظار بخشش آن دو دست بزرگ
هنوز هم گریه می کند .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 91صفحه 34