به جای سرمقاله
پیغام ماهی ها
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید ، عکس تنهایی خود را در آب ،
آب در حوض نبود .
ماهیان می گفتند :
« هیچ تقصیر درختان نیست .
ظهر دم کردة تابستان بود ،
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد .
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب .
برق از پولک ما رفت که رفت .
ولی آن نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ، پشت چینهای تغافل می زد
چشم ما بود .
روزنی بود به اقرار بهشت .
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است . »
باد می رفت به سر وقت چنار .
من به سر وقت خدا می رفتم .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 93صفحه 3