
رسول شگفتی ها
سال های سخت
علی باباجانی
مشرکان نشستند و برای در تنگنا قرار دادن محمّد و یارانش قطعنامه ای را نوشتند  . در این قطعنامه آمده بود : « هیچ کس حق ندارد با بنی هاشم ارتباط داشته باشد و تماس با آن ها ممنوع است  . » هشتاد نفر پای قطعنامه را امضا کردند  . آن را به پارچه ای بستند و به کعبه آویزان کردند و به ابوطالب گفتند : « حتماً باید این قطعنامه اجرا شود ، مگر این که برادر زاده ات دست از آیین خود بردارد و اظهار پشیمانی کند  . »
از آن روز ، سختیها شروع شد  . آن ها در محاصره سخت اقتصادی قرار داشتند و مشرکان اجازه نمی دادند به آن ها آذوقه برسد  . سه سال سخت و طاقت فرسا بر آن ها گذشت  . پیامبر از دارایی خدیجه هر چه بود خرج کرد و دیگر آهی در بساط نمانده بود  .تا این که یکی از روزها به پیامبر خبر خوشی رسید  . به او وحی شد که موریانه ها در کعبه قطعنامه قریش را نابود کرده اند و فقط اسم خدا باقی مانده است  . پیامبر با خوشحالی این خبر را به ابوطالب داد  . ابوطالب سر از پا نمی شناخت  . آماده شد و به طرف مسجدالحرام رفت  . اطراف کعبه پر از طایفه قریش بود  . آن ها ابوطالب را که دیدند ، با خود گفتند : « سه سال محاصره کار خودش را کرد  . چون ابوطالب از فشار و سختی این سال ها به تنگ آمده و دارد برای صلح می آید  . حتماً محمّد را هم تسلیم می کند  . »
با این فکر ، حسابی از ابوطالب استقبال کردند و منتظر شنیدن حرف های ابوطالب شدند  . عموی پیامبر خبر خورده شدن قطعنامه را به آن ها داد  . آن ها با شنیدن این خبر وحشت کردند یکی از آن ها گفت : « اگر این خبر راست باشد ، شما را از محاصره آزاد می کنیم  . »
و ابوطالب گفت : « اگر خبر دروغ باشد ، محمد را تسلیم می کنم  . »
چند نفر مأمور شدند که قطعنامه را از کعبه بیاورند وقتی آن را آوردند ، همه چهار چشمی نگاه کردند  . پارچه را باز کردند و آنچه را که ابوطالب گفته بود ، دیدند  . یک تکه کاغذ کوچک دیده شد که روی آن نوشته شده بود : « باسمک اللهم »
همین معجزه باعث شد که عده ای از آن ها ایمان بیاورند و آن ها که ایمان نیاوردند ، با لجبازی گفتند : « این سحر و جادوست » اما هر چه بود ، موریانه ها به دستور خدا سه سال سختی را به خوشی تبدیل کردند  .
بحارالانوار ، ج 19 ، ص 18 و 19
  مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 93صفحه 34