مجله نوجوان 95 صفحه 24

قضاوت عادلانه بازنویسی : جهان ویکز مترجم : خ . لرستانی افسانه ملل- افسانه ای از کنگو در روزگاران دور ، زن و شوهر جوانی زندگی می کردند که یک پسر کوچک داشتند و با محصولی که از مز رعه گندمشان درو می کردند ، اموراتشان را می گذراندند . آن مزرعه همه چیز آن ها بود . گندمی که از مزرعه برداشت می کردند ، برای آن ها تبدیل به آرد و نان و پول می شد اما یک مشکل بزرگ ، مزرعه و محصول آن ها را تهدید می کرد . به نظر می رسید موشها و گرازها هم به محصول آن مزرعه علاقمند شده اند . کشاورز جوان هر روز که به مزرعه اش سرکشی می کرد ، متوجه می شد که گرازها و حیوانات دیگر به قسمتی از مزرعه صدمه زده اند . اگر می خواستند نسبت به این موضوع بی توجه باشند قطعاً تا زمان برداشت محصول ، دیگر چیزی برای خودشان باقی نمی ماند . مرد با زنش مشورت کرد و تصمیم گرفتند که اطراف زمین را حصارکشی کنند . مرد قصد داشت یک در کوچک برای مزرعه بگذارد و جلوی آن یک گودال عمیق بکند تا اگر هر حیوان یا آدم دیگری خواست وارد مزرعه شود ، ناغافل به داخل گودال بیفتد و اسیر شود . بعد از اینکه کار حصارکشی تمام شد ، مرد بیل و کلنگش را آورد و کار کندن گودال را آغاز کرد . در همین گیر و دار سر و کلة یک بچه دیو پیدا شد . او از مرد جوان پرسید که قصدش از کندن این گودال چیست ؟ مرد برایش توضیح داد که از دست حیوانات موذی جنگل به ستوه آمده واین گودال را می کند تا آن ها را به دام بیندازد . دیو گفت : چه فکر بکری ! من هم حاضرم در کندن این گودال به تو کمک کنم . تو هم در عوضش ، حیواناتی را که توی گودال می افتند با من قسمت می کنی ؟ مرد جوان برای خلاص شدن از شر دیو بد ذات ، چاره دیگری جز پذیرفتن نداشت . بچه دیو بیل را برداشت و مقداری از گودال را کند و باقی را به عهدة مرد جوان گذاشت . بعد از اینکه گودال کامل شد ، به مرد گفت : حیوانات ماده ای که توی گودال می افتند برای من و نرها برای تو . مرد جوان حاضر بود هر قول و قراری را بپذیرد و از دست این بچه دیو شرور خلاص شود . قبول کرد که هر حیوان ماده ای که به دام افتاد ، به او بدهد و نرها را خودش بردارد . فردای آن روز ، مردم جوان به سراغ گودال رفت و متوجه شد که یک گوزن نز به دام افتاده . گوزن را از گودال بیرون کشید و به خانه برد . همسرش با دیدن گوزن ، فریادی از شادی کشید و خدا را شکر کرد که بعد از مدتها می توانند خوراک گوشت بخورند . از آن به بعد تقریباً هر روز یک حیوان نر توی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 95صفحه 24