مجله نوجوان 97 صفحه 8

آنگونه که مدرس بود مرحوم سید حسن مدرس در کلام امام خمینی شما ملاحظه کرده اید ، تاریخ مدرس را دیده اید . یک سید خشکیدة لاغر لباس کرباسی- که یکی از فحشهایی که آن شاعر به او داده بود ، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده- یک همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمدرضا شاه بود . آن وقت یک قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود ، در مقابل او همچو ایستاد ، در مجلس . در خارج که یک وقت گفته بود : سید چه از جان من می خواهی ؟ گفته بود که می خواهم که تو نباشی ، می خواهم تو نباشی ! این آدم- که من درس ایشان یک روز رفتم- می آمد در مدرسة سپهسالار- که مدرسة شهید مطهری است حالا- درس می گفت . من یک روز رفتم درس ایشان . مثل اینکه هیچ کاری ندارد ، فقط طلبه ای است که دارد درس می دهد؛ این طور قدرت روحی داشت . در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا برود مجلس و آن بساط را درست کند . از آنجا- پیش ما- رفت مجلس . آن وقت هم که می رفت مجلس ، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند . من مجلس آن وقت را هم دیده ام ، کَأنَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ با اینکه با او بد بودند ولی مجلس احساس نقص می کرد وقتی مدرس نبود . وقتی مدرس می آمد ، مثل اینکه یک چیز تازه ای واقع شده . این برای چه بود ؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا می کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنایی نمی کرد؛ نه مقامی او را جذبش می کرد [نه دارایی] . . . خودش این طور بود ، فرمانرومای آن روز- حالا که من می گویم «فرمانفرما» ، شما به ذهنتان نمی آید که یعنی چه- فرمانفرمای آن روز وارد شده بود به منزلش . گفت بود که به او ، حضرت والا ، من قلیان را آبش را می ریزم ، تو این را ، آتش سرخ کن را درست کن یا بالعکس . از اینجا همچو او را کوچک می کرد که دیگر نه ، طمع دیگر نمی توانست بکند . وقتی این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده ، آن آدمی که همه برایش تعظیم می کردند ، همه برایش چه می کردند ، این وقتی این طور می رسیده ، این شخصیتها را این طوری از بین می برد که مبادا طمع کنند که از ایشان چیزی بخواهند . من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی نوشته بود ، زمان قدرت رضا شاه ، زمانی که آن وقت باز شاه نبود- آن وقت یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمی کرد- یک کسی آمد گفت : من یک چیزی نوشتم برای عدلیه ، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که- یک همچو تعبیرهایی- که ببینند . گفت : رضاخان که باز نمی داند اصلش عدلیه را با «الف» می نویسند یا با « ع » می نویسند؛ من بدهم این را او ببیند ؟ نه اینکه این را در غیاب می گفت ، در حضورشان هم می گفت . این جوری بود وضعش . این چه بود ؟ برای اینکه وارسته بود ، وابسته به هواهای نفس نبود ، « اتخذ الهَهُ هَویهُ » نبود . این ، هوای نفسانی خودش را له خودش قرار نداده بود ، این اله خودش را خدا قرار داده بود . این برای مقام و برای جاه و برای وضعیت کذا نمی رفت عمل بکند ، او برای خدا عمل می کرد . کسی که برای خدا عمل می کند ، وضع زندگی اش هم آن است . دیگر از آن وضع بدتر که دیگر نمی شود برایش ، برای چه دیگر چه بکند ؟ از هیچ کس هم نمی ترسید . وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد می زدند آن قلدرهای اطرافش که زنده باد کذا و زنده باد کذا ، مدرس رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا ، زنده باد خودم . خوب ، در مقابل او ، شما نمی دانید حالا ، در مقابل او ایستادن یعننی چه و او ایستاد . این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود ، وارسته بود ، وابسته نبود . 7/6/61- در دیدار با اعضای هیأت دولت (صحیفه امام ، ص16 ، ص 453-451)

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 97صفحه 8