مجله نوجوان 102 صفحه 8

داستان پلیسی نویسنده : آلفرد هیچکاک مترجم : مهرک بهرامی تصادف اتومبیل قسمت پایان طولی نکشید که مارک با قیافه درهم و ناراحت از اتاق تلفن خارج شد و به طرف کلوین برگشت و گفت : هرچه تلفن زنگ می زند گوشی را بر نمی دارد . مثل این است که دیان منزل نیست . فکر می کنم کاسه ای زیر نیم کاسه باشد و سر او به جایی گرم است . وکیل مدافع چند ثانیه سکوت کرد و با دقت به او نگریست و بعد گفت : مارک خواهش می کنم به خاطر خدا در این موقعیت خود را دیگر با دیان همسرت درگیر نکن . برای این که به او احتیاج داریم . می دانی ناچارم در دادگاه دیان را به جایگاه شهود احضار کنم تا از او به نفع تو شهادت بگیرم و اگر او از دست تو عصبانی شود حرفهایی خواهد زد که کار را از آنچه که هست خراب تر می کند؟ به علاوه این توصیه را از من بشنو که تو حسادت بی جا و بی دلیلی به دیان می کنی و بدون جهت این طور مراقب او هستی . با این کار اعصاب خودت را خراب می کنی . اما این حرفها در مارک وود اثری نداشت و او نسبت به همه چیز به خصوص دیان مشکوک بود و حرفهای وکیل را در این زمینه قبول نداشت و در حالی که همراه کلوین رستوران را ترک می کرد سخت در فکر بود و درباره ی وضع خود می اندیشید و موقعیت خود را بررسی می کرد و می دید که به دیان فوق العاده علاقمند است و بدون او نمی تواند زیندگی کند او با آن که 53 سال داشت اما مردی چابک و ورزشکار بود و خیلی با انرژی و فعال و ظاهراً جوان به نظر می رسید و هرگز کسی فکر نمی کرد که این قدر مسن باشد ولی ظاهراً دیان احساس می کرد او خیلی مسن شده و حوصله تفریح و گردش را ندارد به همین علت در فکر سرگرمیهای تازه ای برای خود بود . دیان درست نصف سن مارک را داشت و با این شور و نشاط جوانی به علت شغل و گرفتاری زیاد شوهرش خیلی تنها بود و مارک وقت زیادی نداشت که با او به سر ببرد و به همین علت دیان اکثراً خارج از منزل بود . مارک مدتی بود که کارهای دیان را مخفیانه بررسی می کرد و برای انجام این منظور چندی قبل یعنی پیش از آن که گرفتاری اخیر برای او پیش بیاید و موقتاً تحت بازجویی و بازداشت قرار بگیرد از یک بنگاه کارآگاهی خصوصی تقاضا کرده بود که همسر او را در غیابش زیر نظر بگیرد و ببیند کجا می رود و با چه کسانی معاشرت می کند . از طرف آن مؤسسه یک کارآگاه خصوصی مأمور شده بود که جلوی ویلای مارک وود کشیک بدهد و ببیند چه کسانی به آنجا رفت وآمد می کنند به علاوه دیان به کجا می رود . به همین جهت هم مارک بعد از جدا شدن از وکیل خود سوار اتومبیل شد و یک راست به طرف منزل ویلایی اش حرکت کرد تا ببیند آیا مؤسسه کارآگاهی کسی را فرستاده که مراقب منزلش باشد یا نه؟ ! زمانی که مارک ووود جلوی ویلا از اتومبلیش پیدا شد مردی که معلوم بود کارآگاه خصوصی است به طرف او آمد و کلاه خود را برداشت و دستش را به طرف مارک وود دراز کرد و گفت : گمان می کنم شما آقای مارک وود باشید ! ـ بله ، درست است من مارک وود هستم . ـ من هم کارآگاه خصوصی هستم که خواسته بودید همسرتان را زیر نظر بگیرم و این کار را هم انجام دادم و به تنها مورد مشکوکی که برخوردم وجود یک باغبان جوان است . مارک وود که خیلی ناراحت شده بود در حالی که سعی داشت بر اعصابش مسلط باشد و خود را کنترل کند با عجله پرسید : عجب ، خوب او کیست؟ ـ باغبانی که روزی چند ساعت به گلها و چمن ویلا رسیدگی می کند . مارک وود با تعجب پرسید : باغبان؟ همان باغبان پیر را می گویید؟ او سالهاست که برای ما کار می کند . ـ نه قربان . همسرتان در غیبت شما او را بیرون کرده و یک باغبان جوان استخدام کرده که خیلی هم خوش لباس است . مارک وود به طور آشکاری عصبی بود و صدای قلب خود را می شنید و کارآگاه به گزارش خود ادامه داد و گفت : او هر روز برای رسیدگی به گلها می آید ولی ظاهرش زیاد شبیه به یک باغبان ساده نیست . مارک وود دیگر نتوانست خود را کنترل کند و دیگر هیچ چیز نمی توانست جلوی او را بگیرد پس بدون خداحافظی با کارآگاه

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 102صفحه 8