مجله نوجوان 110 صفحه 11

شما یادتان باشد که اگر خواستند از طرف مطبوعات و صدا و سیما و رادیو و پیامهای بازرگانی و کلیة رسانه های ارتباط جمعی با ایشان مصاحبه کنند اسم بنده را بگویید که مشوّقشان بودم . . . بله بنده سهم و مسئولیّت بزرگی در موفقیّت ایشان داشتم و از همین جا در قبال رتبة ایشان اعلام مسوولیت می کنم . از هیچ کس هم نمی ترسم . . . به جان بچّه ام به همه هم می گویم بی رودربایستی . . . چه زحمتها که بنده پای بچّه محترم شما نکشیدم . مثلاً همین امروز سر صف صبحگاهی همه دانش آموزان را مجبور کردم که برایش دست بزنند . . . خلاصه به محض مصاحبه با ایشان با بنده یا آقای خشونتیان هماهنگ کنید تا بیاییم و جلوی تمام رسانه ها اعلام مسوولیت کنیم . . . . راستی به اسحاق جان بسپارید از خودش یک قطعه عکس 50×40 بیاورد تا بنده در آگهی کلاسهای خصوصی و کلاس کنکورم درج بفرمایم . . . روی کاغذ را خواند و به انسان آن ور خط گفت : بله مش قنبر هم گوشه ای از مسوولیت موفقیت اسحاق جان را قبول می کنند چون ایشان در این یک هفته هله و هوله های کاملاً بهداشتی به این نور چشم فروختند . آقای خشونتیان با ایما و اشاره رو به مدیر می گفتند : من ، من . . . . ! و آقای مدیر دوباره اضافه فرمودند : همین طور آقای خشونتیان هم قسمت دیگری از مسوولیت اسحاق جان را قبول می منند چون در این هفته فرصت نکردند به اسحاق جان خشونت بورزند و بدین ترتیب مراقب روحیة نازک ایشان بودند . . . . خود بنده که بیش از نیمی از موفقیت ایشان را به گردن می گیر . . . نه خیر آقا چه خبره ؟ به ما چه ربطی داره که شما پدر و مادر اسحاق جان هستید ؟ یعنی چی ؟ همه اش نمی شود که بچّه مثبت ها و ستاره های درخشان آسمان زندگی ننه و بابایشان را به عنوان عامل موفقیتشان بگویند . مگر ما آدم نیستیم ؟ ! . . . نه خیر ! اگر ایشان همة مسوولیت موفقیتشان را به گردن بنده نیندازند از مدرسه اخراجشان می کنم و یا حداقلّش هفت- هشت نمره از انضباطش کم می کنم . . . . به پایش زحمت کشیده باشید . شما برایش پول در آورده باشید ، فاکتورش را بیاورید تا از بودجة مدرسه ، حساب و کتاب کنیم . . . یعنی چی آقا ؟ پدر و مادر ، بی پدر و مادر ! همه اش که بچّه مخها نباید حرف کلیشه ای بزنند و پدر و مادرشان را عامل موفقیّتشان بدانند . . . اصلاً بگویید ببینم مگر شما چه کار کردید غیر از اینکه 24تا کروموزوم این بچه را تامین کردید ؟ همة زحمت را ما معلمان و مدیران کشیده ایم و نهاد گرامی آموزش و پرورش . . . جراٌت داری پاشو بیا مدرسه که نشانت بدهم . . . زِکی ! هنوز پستانک توی گردنت آویزان است . . . عمراً . . . راست می گویی و مردی بیا محلّه هادی خشونت تا ببینیم چند مرده حلاجی . . . غاز کلنگ . . . و تق ! گوشی را سر جایش کوبید و رو به بنده گفت : باز توی خیر ندیده درس نخواندی که یک لنگ هوا بیاوردنت توی این دفتر صاحب مرده ؟بگو ببینم واسه چی ما را کچل می کنی و درس نمی خوانی ؟ -آقا اجازه ! ما اول کادر آموزشی مدرسه و سپس پدر و مادرمان را که ما را در این مدرسه ثبت نام فرمودند و بی خیال شده اند و در انتها خودمان را عامل شکستمان می دانیم . . . آقای مدیرنعره زد : غلط می کنی تو . . . به ما چه مربوطه که تو شاگرد تنبل هستی ؟ مدرسه هیچ گونه مسوولیتی حتی به اندازه سرسوزن که خوبه به اندازه ناخن کوچیکة پای مورچه در قبال تو قبول نمی فرمایند . این ها را برو به آن پدر و مادرت بگو که برای یک ریال شهریه مدرسه خودشان را می کشند . در همین حین پدر ما به دعوت آقای خشونتیان سر رسید و داد زد : به پدرو مادرش چه ربطی داره آقای مدیر . . . ؟ مرد حسابی چرا غیبت می کنی ؟ ! . . . بنده صد بار گفتم بچّه درست را خوب بخوان قبول نکرد . حالا هم به ما چه مربوطه ؟ بنده که در جای خودم اصلاً مسوولیتی قبول نمی کنم و همه اش شما را مقصر می دانم . . . آقای مدیر عصبی شد و فریاد بلندتری از ته گلویش کشید و گفت : شما خیلی بیجا می فرمایید ! به مدرسة کشته و مردگان علم هیچ ربطی نداره . . . بنده وسط حرفشان پریدم و گفتم : آقا اجازه ! شاید هم به خاطر هله و هوله های غیر بهداشتی مش قنبر یک بلاهایی سر فسفر مغزمان آمده باشد ها . . . مش قنبر نهیبمان زد : به من چه بچّه . . . دیوار از دیوار ما کوتاهتر ندیدی ؟ می زنم خرد و خاکشیرت می کنم ها . . . جرات داری یه دفعة دیگر بیا جلوی بوفه و بگو لواشک می خواهم . همچین بزنم . . . آقای خشونتیان همه را دعوت به آرامش کرد و سپس فرمود : دوستان هیچ یک از ما گناه و مسوولیت و تقصیری در قبال این بچّه مداریم چرا که ایشان خودشان بازیگوشند و بنابراین همة مسوولیت متوجّه شخص خودشان است . . . همه برای آقای خشونتیان کف زدند و قرار شد هر کسی به سهم خودش حساب ما را برسد و حقّمان را کف دستمان بگذارد !

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 110صفحه 11