مجله نوجوان 117 صفحه 21

(متن نامة اول خطاب به همسر برای عذرخواهی) عزیزتر از جان! گلهای بهار وجودت، زندگی­ام را بهاری کرده است و در این بهار زیبا، فروبستگی لبخند گل لبانت، وجودم را می­آزارد. من بی تو، یعنی فلسفه بدون افلاطون و ارسطو و مگر می­شود چنین چیزی؟! ناراحتی تو کاملاً بجاست درست می­گویی اگر چه درشت و من سخت معتقدم که باید درشتیهای درست تو را که طلیعه کمال و تکمیل خودم است به جان بخرم و از دل بپذیرم. که گفته است که من در مقابل تو کسی هستم؟ تو از آن جایگاه رفیع با مهربانی جاودانه­ات و زیبایی ذاتی ات، چون خورشید حیات بی­روح مرا گرم کردی و چون خورشید فرا راه زندگی کورکورانةمن، مرا به انتهای روشن هدایت کردی. دوستت دارم و امیدوارم در اولین دیدار بعد از رؤیت نامه، گرمی وجود خورشید گونه­ات، زندگی­ام را رشک تابستان بهشت کند و کلمات جادویی­ات که قبلاً به قهر ادا می­کردی رنگ مهربانی گرفته باشد. امضاء کوچک تو و مهربانی تو قربان خشونتهای گاه و بیگاهت آقای فلسفه متن نامةدوم (استعفای خشن از دانشگاه، خطاب به مدیر مربوطه) سلام هیولا! تعجب نکن! از آن جهت هیولایت خطاب کردم که گمان می­کنم هیولای اولی در فلسفه هم از تو انعطاف پذیرتر است. کلّ وجود تو و امثال تو در عالم، به اندازة یک قسمت از یک عرض هم ارزش ندارد، نه قدر وجود آنچه را داری می­دانی و نه اساساً به این درک رسیده­ای که بفهمی همراهی استاد فرهیخته­ای چون من، چه مایه مدار کار و حیات آدمهایی مثل تو را مفید است. مدتهاست در مقابل پریشانگویی­های هذیان وار تو و مزخرفات و خرده فرمایشات تو، که نه در قوطی عطار و نه بر بیل کشاورز دهاتی می­شود نظیر آن را یافت، صبر کرده­لام و خون خورده­ام. در این احوال که وجود بی ارزش امثال تو را سدّ بزرگی در راه تفکر فلسفه و امتداد حیات فکری خود می­دانم. چون جواهری بی مانند که بر رکاب انگشتری معطل مانده، خود را از قید و بند همراهی­ات می­رهانم و امیدوارم خر مهره­ای که شایستةتوست، نصیبت شود. سرشت و سرنوشت متفکران بزرگ در طول همة تاریخ فکر و اندیشه چنین بوده است. با تو بودن و همراهی در یک محیط عفن و آلوده، مرا گاه و بیگاه به یاد رنجهای سقراط، سختیهای ارسطو، غارنشینی­های افلاطون و رنجها و محنتهای قاطبة فلاسفة بزرگ می­اندازد. خرسندم که از همراهی خودم محرومت می­کنم و می­گذارمت که در حضیض ذلت با آن بیان سخیف و درشت گویی­ها و عیب جوییهای زنانه­ات بمانی و چون کلاغ که در لجن خشنود می­زید، فرض کنی که کسی هستی... کسی باش به خیال خودت، که خسی هم نیستی... امضا خسته از غرغرها و خرده فرمایشات بی ربط و اخلاق زشت تو و امثال تو آقای فلسفه شاید ادامه داشته باشد. شماره بعد را بخوانید

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 117صفحه 21