صداها
گنجشکها آمدهاند، صبح است. خورشید دارد زمین را به روزی دیگر مهمان میکند. صدای گنجشکها
هوا را هوایی کرده است. درخت، صدای گنجشک را سر میکشد و تکان میخورد. آسمان در سکوتی
ژرف، زمین را مینگرد. لکههای سپید ابر، زیبایی آسمان را مبهم کردهاند. آسمان، آسمان، آسمان. زمین
میچرخد. موسیقی چرخیدن زمین در فضای بیکران. موسیقی لغزیدن رود. موسیقی روییدن گیاهان.
موسیقیِ پرواز کبوترها. موسیقی وزیدن نسیم. موسیقی حرکات شاخههای بید مجنون. موسیقی زندگی. زندگانی صداها. صدای جریان حیات در بستر خاموش فضا. جهان زنده است. جهان میشنود.
جهان میبیند. جهان راه میرود. جهان جریان دارد.
در کوچه باغ حکایت
کافری، در هنگامۀ نبرد به امام علی علیه السلام گفت: شمشیرت را به من بده.
امام علیهالسّلام شمشیرش را به او بخشید. کافر گفت: ای علی، یا خیلی دلیری یا حواست نیست که شمشیرت را به دشمن بخشیدی.
امام علیهالسّلام گفت: تو دست گدایی به سوی من دراز کردی و سزاوار نبود
که دست خواهش و نیاز تو را پس بزنم و بخیلی کنم. هر چند دلِ دشمنان
داشتی ولی زبان تو زبان گدایی و خواهندگی بود.
می گویند کافر با این عمل امام جوانمردان، مسلمان شد.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 118صفحه 9