مجله نوجوان 118 صفحه 9

صداها گنجشکها آمده‏اند، صبح است. خورشید دارد زمین را به روزی دیگر مهمان می‏کند. صدای گنجشکها هوا را هوایی کرده است. درخت، صدای گنجشک را سر می‏کشد و تکان می‏خورد. آسمان در سکوتی ژرف، زمین را می‏نگرد. لکه‏های سپید ابر، زیبایی آسمان را مبهم کرده‏اند. آسمان، آسمان، آسمان. زمین می‏چرخد. موسیقی چرخیدن زمین در فضای بی‏کران. موسیقی لغزیدن رود. موسیقی روییدن گیاهان. موسیقیِ پرواز کبوترها. موسیقی وزیدن نسیم. موسیقی حرکات شاخه‏های بید مجنون. موسیقی زندگی. زندگانی صداها. صدای جریان حیات در بستر خاموش فضا. جهان زنده است. جهان می‏شنود. جهان می‏بیند. جهان راه می‏رود. جهان جریان دارد. در کوچه باغ حکایت کافری، در هنگامۀ نبرد به امام علی علیه السلام گفت: شمشیرت را به من بده. امام علیه‏السّلام شمشیرش را به او بخشید. کافر گفت: ای علی، یا خیلی دلیری یا حواست نیست که شمشیرت را به دشمن بخشیدی. امام علیه‏السّلام گفت: تو دست گدایی به سوی من دراز کردی و سزاوار نبود که دست خواهش و نیاز تو را پس بزنم و بخیلی کنم. هر چند دلِ دشمنان داشتی ولی زبان تو زبان گدایی و خواهندگی بود. می گویند کافر با این عمل امام جوانمردان، مسلمان شد.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 118صفحه 9