میخواندم. کم کم پی به استعداد خدا دادیام بردم و توجّه معلمم، آقای «والی زاده» نیز تشویقی شد برای اینکه این نعمت الهی را جدی بگیرم و از همان زمان ضرب گرفتم و خواندم، همۀ بچهها هم میآمدند و ورزش میکردند. در صف صبحگاهی مدرسه هم بعد از تلاوت قرآن، سرود و شاهنامه میخواندم.
* معمولاً بچهها در این سن، اینگونه فعالیتها را از پدرهایشان یاد میگیرند. شما چطور؟ ضرب را از پدرتان آموختید؟
- (آهی میکشد) متأسفانه پدر من فوت کرده است و من هرگز او را ندیدهام، هنوز هم وقتی میشنوم کسی پدرش را صدا میکند و میگوید بابا، واقعاً دلم میگیرد.
* فرزندان شما چطور؟ آیا علاقهمند به هنر و ورزش شما هستند؟
- شبنم و شیرین دو دخترم، در زمینۀ ورزش شنا فعالند. پسرم فرهاد نیز فوتبالیست است اما آنها و همسرم، بهترین مشوقین من بوده و هستند.
* شما خودتان هم باستانی کار میکردید یا فقط ضرب میزدید؟
- بله. البته بیشترین فعالیتم در زمینۀ ضرب زدن و خواندن است اما از از همان کودکی ورزش را دوست داشتم و در تیم والیبال مدرسه هم کاپیتان بودم. تیممان همیشه کاپ میآورد. در حال حاضر هم قبل از آنکه بخواهم برای اجرای برنامۀ صبحگاهی به رادیو بروم، اول خودم چند دقیقهای ورزش و نرمش میکنم بعد از خانه بیرون میزنم.
* غرور، چقدر در ورزش باستانی راه دارد؟ آیا باستانیکارهای نوجوان، به واسطۀ خاص بودن حرکات ورزشیشان، مغرور هم میشوند؟
- خوب، شاید به اقتضای سنشان زمانی که برای اولین بار میل میگیرند
یا حرکات نمایشی چرخ را انجام میدهند، کمی مغرور شوند اما اصولاً
از خصوصیات یک ورزشکار اصیل در هر رشتهای که باشد، متواضع
بودن است.
* شنیدهایم که درهای ورودی زورخانه را کوتاه میسازند تا
ورزشکاران هنگام ورود ناخودآگاه سر خم کنند و به این صورت،
احترام فضای زورخانه حفظ شود، الان هم به همین شکل
است؟
- البته الان درهای ورودی کاملاً به آن شکل قدیم ساخته
نمیشود اما محیط زورخانه آن قدر مقدس است که هر
کسی که وارد میشود،
ناخودآگاه سر خم
میکند.
* داستان زنگ
بالای سر مرشد که
گاهی به صدا در
میآید، چیست؟
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 118صفحه 13