مجله نوجوان 118 صفحه 20

ماجراهای آقای فلسفه... فروردین پارسا این شماره: یک ماجرای غیر خانوادگی.. از شما چه پنهان، از چند قسمت قبلی که در مورد همسر آقای فلسفه و مشکلات فی مابینشان نوشتیم، یک جورهایی تهدید شدیم که... تهدیدات را سردبیر سانسور کرده و راست راستش، ما هم تهدید نشدیم بلکه سردبیر تهدید شده است که اختلافات خانوادگی جماعت کم جنبۀ فلاسفه را کشیده توی اوراق مجله دوست که اساسش بر دوستی استوار است. ما هم تصمیم گرفتیم ماجراهای آقای فلسفه را از یک جای دیگرش ادامه بدهیم که حرف و حدیث هم در نیاید. خب. این آقای فلسفه، قبلاً گفته بودیم که «معلم دانشگاه» است (لقبِ معلم دانشگاه را بعضی استادان دانشگاه به کار می‏برند که می‏خواهند الکی تواضع کنند و مثلاً بگویند ما خودمان را استاد نمی‏دانیم) و هر معلم دانشگاهی سر و کارش با دانشجویان است. دانشجویان هم که شما خوانندگان عزیز چند سال دیگر به خیل آنها خواهید پیوست، در زمانۀ ما مثل آتش زیر خاکستر هستند و هیچ چیز از داغی و سوزندگی‏شان و اصلاً از کمّ و کیف اوضاعشان مشخص نیست. آقای فلسفه هم دانشجوهای زیادی دارد، آن هم از نوع فلسفی‏اش که همۀ عالم را فلسفه می‏بینند و اصلاً به همه چیز و همه کس گیر می‏دهند. بماند که گیردادنشان آنقدر مهم نیست که فهمِ گیری که داده است، چون آدم باید اول زبانِ آنها را بداند. مثلاً وقتی یک دانشجوی فلسفه می‏خواهد بگوید: «اتفاقی آمدم اینجا.» می‏گوید: «استطراداً آمدم اینجا» و شما تا بفهمید مفهوم «استطراداً همان «اتفاقی» است، برای خودتان کلی اتفاق افتاده است. یکی از دانشجوهای آقای فلسفه از همین گیرهای سه پیچ است

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 118صفحه 20