مجله نوجوان 121 صفحه 7

شاگرد آپاراتی: چی؟! چی چیست؟! آقای فلسفه: اینکه توی لاستیک میکنی؟ شاگرد آپاراتی: باد! باد هوا! آقای فلسفه: میدانی این چیسیت؟! می­دانی در عالم فلسفه، این هوا چه ارزشی دارد؟! شاگرد آپاراتی: (با تعجب) نه ولی برای ما ارزشی ندارد. 4 تا لاستیک را که باد میزنیم صد تومن میگیریم؛ یعنی هر لاستیک 25 تومن! آقای فلسفه: اگر فلسفه خوانده بودی، اولا الان در آپاراتی کار نمیکردی، ثانیا میدانستی این هوا، اصل اولیة جهان است از نظرگاه فلسفة آناکسیمنس. شاگرد آپاراتی (با تعجب و تمسخر): اولا ما نظرگاه نمیدانیم چیست با قلوه­گاه و اینها آشناتریم. دوما این که هوا اصل جهان است را که همه میدانند؛ اصلا هزار بار همین اوستا به من گفته: پسر! لاستیک مردم را درست بادبزن که این باد هوا. سر و کارش با زندگی مردم است. یه ذره کم و زیادش باعث ترکیدن لاستیک و تصادف میشود. این همه تو رفتی فلسفه خواندی کهاین را بفهمی؟! عجب. خب میآمدی من برایت میگفتم. آقای فلسفه: ولی فقط زندگی افراد نیست، همة جهان اصلش از دید آناکسیمنس هواست. شاگرد آپاراتی: بله! دقیقا! ببین همین باد هوا، توی لاستیک مهندس و دکتر و چرخ خلبان و همه جا هست. اگر این هوا نباشد، تنفس نمیشود کشید، کولر نمیشود روشن کرد، پنکه کار نمیکند و هزار چیز دیگر.این یعنی اصل جهان دیگه! آقای فلسفه: عجب گیری کردیم! پسر جان، بحث بهاین سادگی نیست، یک بحث فلسفی مهم است، خیلی کار دارد تا بفهمی... شاگرد آپاراتی: پس خیلی کار دارد تا ما بفهمیم... حالا که لاستیکت را باد نزدم میفهمی که ما میفهمیم یا نمیفهمیم... امروز اوستا نیست، لاستیک قبول نمیکنیم... بردار لاستیکت را ببر... آقای فلسفه: یعنی چه؟! شاگرد آپاراتی: یعنی همین... حالا که ما نمیفهمیم، لاستیک هم باد نمیزنیم؛ بردار برو... بردار... القصه. آقای فلسفه با ﮐﻠﻲ ناراحتی لاستیک را برمیدارد و به یک آپاراتی دور دیگر میرود و از ترس اینکه مجددا با شاگرد آپاراتی دچار بحث شود، لاستیک را که تحویل میدهد، گوشهای مینشیند تا لاستیک آماده شود. ما هم برایاینکه آقای فلسفه دچار مشکل نشود و به زندگیاش برسد، بقیة آرای آناکسیمنس را خودمان میگوییم تا آقای فلسفه، ماشینش را آماده کند. این فیلسوف هم علاوه بر اینکه میگفت اصل جهان هواست، معتقد بود چیزی که اشیاء را از هوا میسازد، رﻗﺖ و غلظت هواست؛ یعنی مثلا اگر هوا خیلی غلیظ باشد، میشود سنگ و اگر رقیق باشد می شود پنیر!؟ عجب فلسفهای!... رأی دیگر آناکسی جدید، این بود که زمین مثل صفحة کاغذ، مسطح است. یعنی کروی یا استوانهای نیست... عجب نظری!... بعد هم در جواب این که اگر زمین مسطح است، چه جوری ثابت میماند، میگفت: اولا به شما چه؟! ثانیا هوا از زیرزمین به آن میخورد و آن را معلق نگه میدارد. این هم چکیدة آرای آناکسیمنس، سومین فیلسوف مشهور ملطیه که بعد از کلی فلسفیدن و رد کردن نظر این و آن، فلسفهای ارایه داد که مثل باد هوا، دوامی نداشت و زود گذشت. سرانجام هم خودش مثل کاغذی روی باد، به جایی که نمیدانیم رفت و مرد. شاید ادامه داشته باشد، شماره بعد را بخوانید.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 121صفحه 7