مجله نوجوان 121 صفحه 27

آمده تا دیگر اثری از آن جلال و جبروت پادشاهان باقی نباشد. اما به هر حال، عادت کرده بودیم که شخص اول مملکت باید در هالهای از رمز و راز و عظمت و شکوه، بین دیگران ظاهر شود. چطور میتوانستم بپذیرم که آن حسینیه با دیوارهای فرسوده و آن خانه، با اتاق ساده و حیاط بیپیرایه­اش، مرکز استقرار حکومت اسلامی باشد؟ امام چگونه توانست همة آداب و تشریفات و نظم و مقررات ظاهری سیاستمداران عالم را یکجا به کناری بیندازد و در خانه و اتاقی که هیچ رنگ و بویی از سیاست و حکومت در آن به چشم نمیخورد، پذیرای بالاترین مقامات رسمی و ضعیفترین اقشار مردم باشد؟ کدام حاکم کشورهای اسلامی را میشناسید که وقتی کسی به دیدارش می رود- چه رییس جمهور باشد، چه یک کارگر یا دانش­آموز- کفشهایش را در بیاورد و روی زمین بنشیند و با سینی و استکان و چای و قندان از او پذیرایی شود؟ بعد هم برای گفت­و­گو با او، به ادبیات خاص و مقدمات معمول نیازی نباشد. البته امام، اولین فقیه مسلمان نبود که در چنین فضایی زندگی میکرد. مراجع و فقهای شیعه، بیش از هزاران سال است که در چنین مکانهایی پذیرای مردم کوچه و بازار بودهاند. اصلاً خاصیت علمای اسلام این است، که در فضایی شبیه به زندگی ساده­ترین اقشار مردم، درس دادهاند و فتوا گفتهاند و به هدایت انسانها پرداختهاند. اما در طول تاریخ، همیشه و همیشه، هر جا فقیهی و مرجعی و امامی، در خانهها و حجرههای محقر و صمیمی، مشعل هدایت مردم را برافروخته است، کمی دورتر شاه و حاکم و سلطانی هم بوده، که در پشت دیوارهای رفیع و مقرهای باشکوه، مرزهای نورافشانی آن فقیه و مرجع و امام را تنگ و تنگ­تر میکرده است. قرنها بود که مسلمانان عادت کرده بودند که زمام دل خود را در دست عالمان فرزانه و اختیار جان و مال و حکومت خود را به دست پادشاهان رنگارنگ خودکامه بسپارند و در این کشاکش بیپایان، رونق دین و دنیای خود را با خون دل حفظ کنند. اما امام، اولین فقیهی بود که این مرزهای کهنه و قدیمی را در هم شکست و به قیمت رنج تبعید و شهادت فرزند و خون دلهای فراوان دیگر، کاخ پادشاهان را بر سرشان ویران کرد و حکومت دین و دنیای مردم را یکجا به همان خانه و حجره و حسینیة محقر آورد. و من زاییدة نسلی بودم که در ابتدای نوجوانی، در معرض نسیم احیاگر قرار گرفته بودم. ماهی کوچکی بودم که مانند نیاکان خود، هزار سال بود در بستر رودخانهای خشک، به دنبال حجم آبی به عمق یک انگشت برای نفس کشیدن میگشتم و به همان تنفس محدود و زجرآور عادت کرده بودم. اما ناگهان سدی که جریان عظیم رودخانه را از این بستر تاریخی دور نگاه میداشت، در هم شکسته بود و رود باشکوهی که هزار سال از من فاصله داشت، ناگهان بستر خالی را پر کرده بود و مرا- آن ماهی کوچک را- همراه بامیلیونها ماهی دیگر، دست افشان و پاکوبان به سمت دریا هدایتمی­کرد. چگونه میتوانستم عظمت این واقعه را درک کنم؟ هر چند همچون ماهیان دیگر، مست این سیرابی و سرشاری به پیش رفتم، اما کشف و شناختن زوایای این رودخانة عظیم، گاهی مرا به تأمل وامیداشت. و حالا من، من نوجوان سال 62، با فاصلة چند سال از ایران شاهنشاهی با همان پاهای کوچکم از خرابههای دو هزار و پانصد سال شکوه بیمعنویت گذشته بودم و در مقر حکومت نوین اسلامی، پای پلهها وایوان خانهای محقر، انتظار دیدن مردی را میکشیدم که نه مرا، که تاریخ را زیر و رو کرده بود و به تعبیر قیصر امین پور «آسمان را ورق زده بود» و طرحی نو درانداخته بود. و باز، با این که میدانستم راز آن همه عظمت، در همین سادگی خلاصه میشود، تحت تأثیر عادت دو هزار و پانصد ساله، نمیتوانستم بفهمم که آن مرد تاریخ ساز، زیر سایة این دیوارهای کاهگلی، چگونه میتواند برای جهان، راههای تازه و نورانی ترسیم کند.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 121صفحه 27