
نویسنده: جی.بی.استمپر
مترجم: محسن رخش خورشید
داستان
قسمت اول
جادو
مسیری که به خانة جادوگر منتهی میشد، با بوتههای انبوه و درختان پر شاخ و برگ احاطه شده بود. کیت هر
چند قدمی که برمیداشت، برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد. آیا صدایی که میشنید صدای پای کسی
بود که تعقیبش میکرد یا فقط زمزمة باد در بین شاخ و برگ درختان بود؟ پول را محکمتر از قبل در مشتش
فشرد و گامهایش را تندتر کرد.
ناگهان تودة سیاه رنگی جلوی پایش پرید. کیت خودش را عقب کشید و جیغ زد. آن تودة سیاه رنگ، گربة
کوچکی بود که با چشمهای سبزش به او خیره شده بود. گربه میومیوی عجیبی کرد و در جلوی او به راه افتاد.
کیتمیدانست که این گربه، راهنمای خانة جادوگر است. با سرعت به دنبال او به راه افتاد.
بوتههای تمشک به وسط جاده دست دراز کرده بودند و به لباسهای او گیر میکردند. کیت بوتهها را کنار
میزد و میکوشید حتی لحظهای از گربه چشم برندارد. جاده پیچ تندی خورد و به فضای بازی منتهی شد.
ناگهان کیت خودش را در مقابل کلبهای تاریک و نیمه ویران دید. کلبه غرق در بوتهها و شاخههای درختان بود.
و در تاریکی محض فرو رفته بود. فقط درگاه خانه، از تابش نور مهتاب روشن شده بود.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 122صفحه 12